بریدههایی از کتاب سلام بر ابراهیم (۲)
۴٫۷
(۹۳۴)
در جایی خواندم که شخصی به نزد آیتالله شاه آبادی، استاد حضرت امام آمد و گفت: من از نماز خواندن لذت نمیبرم. به برخی گناهان هم علاقه دارم! آیا ذکری هست که ...
آیت الله شاه آبادی بلافاصله گفت: شما موسیقی حرام گوش میکنی؟
طرف یکباره جا خورد و حرف ایشان را تأیید کرد. آیتالله شاه آبادی بلافاصله میگوید: ذکر لازم نیست. موسیقی حرام را ترک کنید. صدای حرام انسان را به گناهان علاقمند و در نتیجه از نماز دور و بیعلاقه کرده و راه حضور شیطان را فراهم میکند.
ftmhkb
«قدرتمندترین افراد، کسی است که قدرت «مالکیت بر خود» را داشته باشد؛ اگرچه در این دنیا مالک هیچ چیزی نباشد.
بالعکس اگر کسی مالک همه دنیا باشد، ولی از مالکیت بر خویشتن محروم باشد، چنین شخصی را باید ناتوانترین اشخاص محسوب کرد.»
مرئوف خدا
علامه جعفری وقتی خبر شهادت و مفقود شدن پیکر ابراهیم را شنید خیلی ناراحت شد.
ایشان بلافاصله بعد از شنیدن خبر، نگاهی به اطرافیان کرد و در وصف ابراهیم یک بیت شعر قرائت کردند که متناسب با حالات او بود:
این مدعیان در طلبش بیخبرانند
آن را که خبر شد، خبری باز نیامد...
مرئوف خدا
«استاد، ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا میکنیم.»
بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت: «اگر دنیا مثل این کره باشد، امام زمان (عج) مانند این دستهای من به دنیا احاطه دارد. خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است.»
مرئوف خدا
چادر برای زن یک حریم است. یک قلعه و یک پشتیبان است.
daily100
وارد اتاق ابراهیم شدم. برخلاف دیگر اتاقها میز کار پشت سرش بود و صندلی جلوی میز قرار داشت!! صندلی مراجعین هم جلوی صندلی ابراهیم بود.
پرسیدم اینجا چرا فرق داره؟ گفت: «پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد. گفتم اینطوری از مردم دور میشم. برا همین صندلی خودم را آوردم اینطرف تا به مردم نزدیکتر باشم.»
zeynab
عادات خاصی در هیئت داشت.
توی مداحی داد نمیزد. صدای بلندگو را هم اجازه نمیداد زیاد کنند. وقتی هنوز هیئت شروع نشده بود، سر بلندگوها را به سمت داخل محل هیئت میچرخاند تا همسایهها اذیت نشوند. اجازه نمیداد رفقای جوان، که شور و حال بیشتری دارند، تا دیر وقت در هیئت عمومی عزاداری را ادامه دهند. مراقب بود مردم به خاطر مجلس عزای اهل بیت اذیت نشوند
zeynab
بزرگان علم تربیت میگویند: اگر میخواهی یک جوان را درست تربیت کنی و در مسیر مورد نظر خودت قرار دهی، اول از همه باید قلب او را فتح کنی.
کاربر ۲۱۵۸۸۰۹
شخصی به نزد امام صادق (ع) آمد و گفت: من گناه بسیار بزرگی کرده ام. چه کنم؟ حضرت فرمود: اگر به بزرگی کوه باشد خدا میبخشد. آن شخص گفت: از کوه هم بزرگتر است و به حضرت بیان کرد که چه گناهی مرتکب شده.
گناهش بسیار بزرگ بود اما امام صادق (ع) در پاسخ فرمود: «من تصور کردم نماز صبح شما قضا شده که اینگونه گفتی؟!»
zeynab
اگر کسی باحیا بود، امید به سعادتش هست، اما انسان بیحیا دین ندارد.
کاربر ۲۱۵۸۸۰۹
«کاری که مخلصانه نباشد به درد نمیخورَد.»
@nasim_hozor
به آسمان که نگاه میکنید، برخی از ستارهها پرنورترند چون به ما نزدیکترند. البته ستارههایی هم هستند که بزرگترند اما از ما دورترند و ما نورشان را واضح نمیبینیم.
بالاخره آن ستارههایی که به ما نزدیکترند، راهنمای ما هستند؛ مثل ستارهٔ قطبی. و ما راه خودمان را بر اساس ستارهٔ قطبی تشخیص میدهیم.
از کنار شهید ابراهیم هادی عبور نکنید!
@nasim_hozor
اگر مردم تهران بخواهند یک نمونه از خوبهای خودشان را مثال بزنند، خوب است که شهید ابراهیم هادی را مثال بزنند و بگویند: «بچه تهرونی؛ مثل شهید هادی».
@nasim_hozor
حضرت آیت الله العظمی بهجت (ره) میفرمود: مطالعهٔ زندگی خوبان، به منزلهٔ کلاس اخلاق است. و شما با مطالعهٔ این کتاب، اثر معنوی آن را در وجود خودتان لمس خواهید کرد.
@nasim_hozor
شهید ابراهیم هادی در بین ۲۵۰ هزار شهیدی که در طول دفاع مقدس تقدیم کردهایم، یک شهید برجسته است.
به مردم و جوانهایی که این کتاب را نخواندهاند، توصیه میکنم که حتماً به مطالعهٔ این کتاب بپردازند و مطمئن باشند که نگاه و رفتارشان، قبل از خواندن این کتاب، با بعد از مطالعهٔ آن متفاوت خواهد شد.
@nasim_hozor
نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد!
بعد هم گفت: «من با بسیجیها نان و سیب زمینی خوردم. بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند!»
چیزی نگفتم. ابراهیم چند لحظه بعد گفت: «تمام ما بسیجی هستیم، وای به روزی که غذای بسیجی و فرمانده تفاوت داشته باشد، آن موقع کار مشکل میشود...»
کاربر ۸۴۸۷۰۸
وارد محل جلسه شد. بعد هم نان و سیب زمینی برای بسیجیها آوردند!!
بعد از شام، قرار بود ابراهیم هادی وارد محل جلسه شود و دعای توسل را شروع کند. اما همزمان با پذیرایی از فرماندهان، صدای دعای توسل از بیرون محل جلسه شنیده شد! ابراهیم همراه با بسیجیها دعا را شروع کرد.
بعد از شام، هرچه به ابراهیم گفتند که بیا و برای فرماندهان دعای توسل بخوان قبول نکرد. او با ناراحتی میگفت: «من دعای خودم را خواندم.»
جلسه به پایان رسید و همه آماده بازگشت به محل قرارگاه و لشکرها شدند.
حاج حسین میگفت: وقتی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم، یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم: برایت نان و کباب آوردم.
ابراهیم همینطور که پشت فرمان نشسته بود،
کاربر ۸۴۸۷۰۸
بعد از مدتی، مانتو بلند و گشاد خریدم. سعی کردم موهایم از روسری بیرون نباشد. این کارها نسبتاً راحت بود، اما حذف کردن آرایش برای من امکان نداشت.
با خودم گفتم: حالا که آمدم باید بیایم. وقتی فکر کردم، دیدم که این مدل زندگی خیلی عاشقانه تر است. چون خدا محور زندگی من شده.
آرایش را کم کم حذف کردم. این مراحل مدتی طول کشید. مشکل بعدی من اختلاط با نامحرم بود. ما در تمام مهمانیها با نامحرم دست میدادیم
عبد عاصی
دشمن داره کار میکنه تا مهمترین مسائل در نگاه مردم تغییر کنه، مردم بیتفاوت بشوند و... آن زمان است که انقلاب از درون از بین میرود.»
heaven
ابراهیم ساکت بود و حرفی نمیزد. کمی که گذشت گفت: «نه، این ماشین به درد ما نمیخوره. میترسم ما رو زمین بزنه.»
گفتم: مگه موتوره که بخوری زمین؟! ابراهیم دوباره حرفش را تکرار کرد و گفت: «همین ماشین میتونه ما رو بزنه زمین. میتونه ما رو از همه چیز دور کنه. از خدا، از مردم و... همین فردا ماشین رو میدم به یکی دیگه.»
گفتم: به کی؟ اصلاً از کجا آوردی؟!
گفت: «این ماشین رو یکی از آقایون علما توی اداره به من هدیه کرد. اما به درد من نمیخوره.»
کاربر ۸۴۸۷۰۸
حجم
۴۳۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۴۳۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰۵۰%
تومان