بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نیما یوشیج | صفحه ۱۸ | طاقچه
کتاب نیما یوشیج اثر نیما یوشیج

بریده‌هایی از کتاب نیما یوشیج

نویسنده:نیما یوشیج
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۷۵ رأی
۴٫۴
(۲۷۵)
یک نفس از خویشتن آزاد باش خاطری آور به کف و شاد باش
هدی✌
هر که چو گل جانب دل ها شکست چون که بپژمرد به غم برنشست دست بزد از سر حسرت به دست کانچه به کف داشت ز کف داده است چون گل خودبین ز سر بیهشی دوست مدار این همه عاشق کشی یک نفس از خویشتن آزاد باش خاطری آور به کف و شاد باش
هدی✌
آه! دیری است کاین قصه گویند از بر شاخه مرغی پریده مانده بر جای از او آشیانه لیک این آشیان ها سراسر بر کف بادها اندر ایند رهروان اندر این راه هستند کاندر این غم ، به غم می سرایند
هدی✌
می توانستی ای دل ، رهیدن گر نخوردی فریب زمانه آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس هر دمی یک ره و یک بهانه
هدی✌
ای دل من ، دل من ، دل من بینوا ، مضطرا ، قابل من با همه خوبی و قدر و دعوی از تو آخر چه شد حاصل من جز سر شکی به رخساره ی غم ؟ آخر ای بینوا دل ! چه دیدی که ره رستگاری بریدی ؟
هدی✌
آدمی نزدیک خود را کی شناخت دور را بشناخت ، سوی او بتاخت
هدی✌
عاقبت قدر مرا نشناختند بی سبب آزرده از خود ساختند بیشتر آن کس که دانا می نمود نفرتش از حق و حق آرنده بود آدمی نزدیک خود را کی شناخت دور را بشناخت ، سوی او بتاخت آن که کمتر قدر تو داند درست در میانخویش ونزدیکان توست الغرض ، این مردم حق ناشناس بس بدی کردند بیرون از قیاس
هدی✌
کودکی کو ! شادمانی ها چه شد ؟ تازگی ها ، کامرانی ها چه شد ؟
هدی✌
چشم من اما لحظه ای او را نمی یابد.
خانومِ آیناز
زندگی در شهر فرساید مرا صحبت شهری بیازارد مرا خوب دیدم شهر و کار اهل شهر گفته ها و روزگار اهل شهر
nz2000
سوی شهر آمد آن زن انگاس سیر کردن گرفت از چپ و راست دید ایینه ای فتاده به خاک گفت : حقا که گوهری یکتاست به تماشا چو برگرفت و بدید عکس خود را ، فکند و پوزش خواست که : ببخشید خواهرم ! به خدا من ندانستم این گوهر ز شماست ما همان روستازنیم درست ساده بین ،‌ساده فهم بی کم و کاست که در ایینه ی جهان بر ما از همه ناشناس تر ، خود ماست
mrs. sifan
ای دور نشاط بچگی ها برقی که به سرعتی سرآ’ی
سانیا
ایام گذشته ام کجایی ؟ باز ای که از نخست گردید تقدیر تو بر سرم نوشته
سانیا
پیت پیت ... چراغ را در آخرین دم سوزش هر دم سماجتی ست. با او به گردش شب دیرین پنهان شکایتی ست.
Ali
پس چرا جویم محبت از کسی که تنفر دارد از خویم بسی؟
𝑆𝑎𝑛𝑎𝑧 𝑁𝑜𝑠𝑟𝑎𝑡𝑝𝑜𝑢𝑟
زندگی در شهر فرساید مرا صحبت شهری بیازارد مرا خوب دیدم شهر و کار اهل شهر گفته ها و روزگار اهل شهر صحبت شهری پر از عیب و ضر است پر ز تقلید و پر از کید و شر است شهر باشد منبع بس مفسده بس بدی ، بس فتنه ها ، بس بیهده تا که این وضع است در پایندگی نیست هرگز شهر جای زندگی
شیهمیمی
خوب پاداش مرا دادند ،‌خوب خوب داد عقل را دادند ، خوب
شیهمیمی
من نیازی به حکیمانم نیست « شرح اسباب » من تب زده در پیش من است به جز آسودن درمانم نیست من به از هر کس سر به در می برم از دردم آسان که ز چیست با تنم طوفان رفته ست تبم از ضعف من است تبم از خونریزی.
اسماء
منم شیر ،‌سلطان جانوران سر دفتر خیل جنگ آوران که تا مادرم در زمانه بزاد بغرید و غریدنم یاد داد
شیوا
شب آمد مرا وقت غریدن است گه کار و هنگام گردیدن است به من تنگ کرده جهان جای را از این بیشه بیرون کشم پای را
شیوا

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

قیمت:
رایگان