بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نیما یوشیج | صفحه ۱۷ | طاقچه
کتاب نیما یوشیج اثر نیما یوشیج

بریده‌هایی از کتاب نیما یوشیج

نویسنده:نیما یوشیج
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۷۵ رأی
۴٫۴
(۲۷۵)
من ندانم با که گویم شرح درد قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
salvador
همره من بوده همواره یکی قصه ای دارم از این همراه خود همره خوش ظاهر بدخواه خود او مرا همراه بودی هر دمی سیرها می کردم اندر عالمی
کاربر ۸۰۵۱۷۸۱
آتش عشق است و گیرد در کسی کاو ز سوز عشق ، می سوزد بسی قصه ای دارم من از یاران خویش قصه ای از بخت و از دوران خویش یاد می اید مرکز کودکی
کاربر ۸۰۵۱۷۸۱
من ندانم با که گویم شرح درد قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟ هر که با من همره و پیمانه شد عاقبت شیدا دل و دیوانه شد قصه ام عشاق را دلخون کند عاقبت ، خواننده را مجنون کند
کاربر ۸۰۵۱۷۸۱
آنچه شنیدند ز خود یا ز غیر و آنچه بکردند ز شر و ز خیر بود کم ار مدت آن یا مدید عارضه ای بود که شد ناپدید و آنچه به جا مانده بهای دل است
Abolfazl Ostadi
بس که دیدم جور از یاران خود وز سراسر مردم دوران خود من شدم : رنگ پریده ، خون سرد پس نشاید دوستی با خلق کرد وای بر حال من بدبخت!‌وای کس به درد من مبادا مبتلای
رِ
ام جریان‌های اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقلاب و تحولی هستند که نیما مبدع آن بود. نیما در ۱۳ دی ۱۳۳۸ درگذشت و در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده
کاربر ۷۶۲۶۳۷۳
کار گل این است و به ظاهر خوش است لیک به باطن دم آدم کش است گر به جهان صورت زیبا نبود تلخی ایام ،‌ مهیا نبود
ریحان
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر فریاد من رسا من از برای راه خلاص خود و شما فریاد می زنم. فریاد می زنم!
effat
ز روح فاسد پیران نادان حجاب جهل ظلمانی دریدن
f dsmh
راست گویند این که : من دیوانه ام در پی اوهام یا افسانه ام زان که بر ضد جهان گویم سخن یا جهان دیوانه باشد یا که من بلکه از دیوانگان هم بدترم زان که مردم دیگر و من دیگرم
@a.h.shokri98
در این زیر سقف یکی مشت مخلوق حیله گرند همه چاپلوسان خیره سرند رسانند اگر چند پنهان ضرر نه ماده اند اینان و نه نیز نر
کاربر ۵۴۱۱۴۶۲
عالم از تیره رویی در آمد چهره بگشاد و چون برق خندید توده ی برف از هم شکافید
کاربر ۵۴۱۱۴۶۲
گم شد از من ، گم شدم از یاد او
کاربر ۵۴۱۱۴۶۲
من که هیچ از خوی او نشناختم از چه آخر جانب او تاختم ؟
کاربر ۵۴۱۱۴۶۲
بگذار فرو بگیرد دم خواب کز هر طرفی همی وزد باد
f dsmh
نازک آرای تن ساق گلی که به جان اش کشتم و به جان دادم اش آب. ای دریغا! به برم می شکند.
کاربر ۵۵۷۶۲۶۴
« باد رنج ناروای خلق را پایان.»
یاغیـ:)
خواب هستند. یقین میدانند خسته مانده ست پدر، بس که او رفته و بس آمده، در پاهایش قوّتی نیست دگر.»
هدی✌
گل که سر رونق هر معرکه است مایه ی خونین دلی و مهلکه است کار گل این است و به ظاهر خوش است لیک به باطن دم آدم کش است گر به جهان صورت زیبا نبود تلخی ایام ،‌ مهیا نبود
هدی✌

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

قیمت:
رایگان