بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وحشی بافقی | صفحه ۲۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب وحشی بافقی

بریده‌هایی از کتاب وحشی بافقی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۸۶ رأی
۴٫۵
(۸۶)
از برای خاطر اغیار خوارم می‌کنی من چه کردم کاینچنین بی‌اعتبارم می‌کنی روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو گر بگویم گریه‌ها بر روزگارم می‌کنی گر نمی‌آیم به سوی بزمت از شرمندگیست زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم می‌کنی گر بدانی حال من گریان شوی بی‌اختیار ای که منع گریه بی‌اختیارم می‌کنی گفته‌ای تدبیر کارت می‌کنم وحشی منال رفت کار از دست کی تدبیر کارم می‌کنی
(:Tarlan banoo:)
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
آنا فرشیان
شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد
Mina
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را این چشم کجا بود ز تو، دیدهٔ ما را سنگی نفتد این طرف از گوشهٔ آن بام این بخت نباشد سر شوریدهٔ ما را
کاربر ۳۶۱۵۳۴۸
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
نا آشنا
ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت من به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم
سائر
مجروح را جراحت و بیمار را مرض عشاق را مفارقت یار می‌کشد
Mahdi Ohadi
ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب وصیت می‌کنم باشید از من با خبر امشب
کاربر ۱۳۴۳۵۸۸
گر می‌کشی بکش به گناه دگر مرا پیشت به قدر غیر مرا اعتبار نیست بی اعتبار کرده فلک این‌قَدَر م
کاربر ۱۳۴۳۵۸۸
کجا به ملک کمال تو پای عقل رسد که عالمیست از آنسوی کشور ادراک به سوی من نگر از لطف یا رسول الله ببین به این دل پرخون و دیده نمناک
Najme Darbam
اگر چه عشق را دامن بود پاک ز لوث تهمت مشتی هوسناک ولی در دفع تهمت ناشکیب است که گفت اسلام در دنیا غریب است به رمز این عشق را اسلام گفته‌ست غریبش گفته کز هرکس نهفته‌ست سفرها کرده در غربت به خواری به امید وفا و بوی یاری به آخر چون طلبکاری ندیده‌ست به خود جز خود خریداری ندیده‌ست
سڪوت..
مپندار اینچنین نامهربانم که رسم مهربانی را ندانم هنوز آن عقل و آن فرهنگ دارم که با عشق و هوس فرقی گذارم اگر زهرم ولی پازهر دارم به جایی لطف و جایی قهر دارم همه نیشم ولی با خود پسندان همه نوشم به کام دردمندان
سڪوت..
وحشی می منصور به جام است مخور هان ناگاه شدی بیخود و حرفی ز زبان جست
Isun.A
پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست مردم بی‌امتیاز و عاشق ممتاز را
Najme Darbam
نیم شرر ز عشق بس تا ز زمین عافیت دود بر آسمان رسد خرمن اعتبار را وحشی اگر تو عاشقی کو نفس تورا اثر هست نشانه‌ای دگر سینهٔ داغدار را
Najme Darbam
کو عشق تا شوند همه معترف به عجز اول خرد که از پی تدبیر آمدست
یاسمن
رباعی شمارهٔ ۵۳ ای آنکه به یکرنگی تو متصفم در بندگیت مقرم و معترفم با «فاف» و «ر» و « الف ،ب » و «ه » ز کرم بفرست بدست «غین » و « لام» و « الفم»
reza3o3
من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک می‌بینم که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را
•| ز غبار این بیابان |•
جانا چه واقعست بگو تا چه کرده‌ایم با ما چه شد که بد شده‌ای ما چه کرده ایم آیا چه شد که پهلوی ما جا نمی‌کنی از ما چه کار سرزده بیجا چه کرده‌ایم بندد کمر به کشتن ما هر که بنگریم چون است ما به مردم دنیا چه کرده‌ایم وحشی به پای دار چو ما را برند خلق از بهر چیست اینهمه غوغا چه کرده‌ایم
اسطوره
چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمی‌دیدی جفاهای چنین از خوی او هرگز نمی‌دیدی سخن‌هایی که در حق تو سر زد از رقیب من گرت می‌بود دردی سوی او هرگز نمی‌دیدی بدین بد حالی افکندی مرا ای چشم تر آخر چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمی‌دیدی ز اشک ناامیدی کاش ای دل کور می‌گشتی که زینسان غیر را پهلوی او هرگز نمی‌دیدی ترا سد کوه محنت کاشکی پیش آمدی وحشی که می‌مردی و راه کوی او هرگز نمی‌دیدی
Mir Hadi Mousavi

حجم

۳۹۶٫۱ کیلوبایت

حجم

۳۹۶٫۱ کیلوبایت

قیمت:
رایگان