بریدههایی از کتاب وحشی بافقی
۴٫۵
(۸۶)
هیچکس چشم به سوی من بیمار نکرد
که به جاندادن من گریهٔ بسیار نکرد
که مرا در نظرآورد که از غایت ناز
چین برابر و نزد و روی به دیوار نکرد
هیچ سنگین دل بیرحم به غیر از تو نبود
که سرود غم من در دل او کار نکرد
روح آن کشتهٔ غم شاد که تا بود دمی
یار غم بود و شکایت ز غم یار نکرد
روز مردن ز تو وحشی گلهها داشت ولی
رفت از کار زبان وی و اظهار نکرد
علیرضا طاهری نیا
بار فراق بستم و ، جز پای خویش را
کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را
گویی هزار بند گران پاره میکنم
هر گام پای بادیه پیمای خویش را
در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت
هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را
هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم
نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را
عمر ابد ز عهده نمیآیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را
وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست
طی کن بساط عرض تمنای خویش را
یلدا
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
Fateme
به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست
وفا مصاحب دیرینهٔ محبت ماست
B-vafa
کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا
B-vafa
ای مسلمانان نمیدانم گناه خویش را
عطر ریحان...(:
عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را
این بس که ضایع میکنی برمن جفای خویش
𝑁𝑎𝑧𝑎𝑛𝑖𝑛
عشق میفرمایدم مستغنی از دیدار باش
چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش
شوق میگوید که آسان نیست بی او زیستن
صبر میگوید که باکی نیست گو دشوار باش
نیکو
از سر کوی تو با دیده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
جیمی جیم
گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ
LiLy !
قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست
خوبی و فرخندگی جمله در این فال هست
حال نکو بگذرد، بخت مددها کند
طالع خود دیدهام، شاهد این حال هست
داد منجم نوید، گفت که با اخترت
ذلت پارینه رفت ، عزت امسال هست
داد مریض مرا مژدهٔ صحت طبیب
گرچه هنوز اندکی مضطرب احوال هست
طایر اقبال من شهپر دولت دماند
رخصت پرواز نیست ورنه پر وبال هست
بخت ز دنبال چشم اشک مرا پاک کرد
مژده که این گریه را خنده ز دنبال هست
وحشی و اقصای دیر کز طرف میکده
دردسر قال نیست ، سر خوشی حال هست
Sayna
مکن دوری خدا را از سر بالینم ای همدم
که من خود را نمیبینم چو شبهای دگر امشب
فرشته
جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ
Wariapk
چشم او قصد عقل و دین دارد
لشکر فتنه در کمین دارد
Zahra.st
پارهای از میان ببر این شب انتظار را
مهسا🍃
قطرهای از بادهٔ عشقست سد دریای زهر
هر که یک پیمانهٔ زین میخورد، میداند که چیست
Ahmad
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
Ahmad
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
مصطفی
کوچنان یاری که داند قدر اهل درد چیست
چیست عشق و کیست مرد عشق و درد مرد چیست
رامتین آری
عشق میداند نکو آداب کار خویش را
Ahmad
حجم
۳۹۶٫۱ کیلوبایت
حجم
۳۹۶٫۱ کیلوبایت
قیمت:
رایگان