بریدههایی از کتاب زمین ناله می کند: خاطرات محمود شیرافکن
۴٫۹
(۱۰)
یک خودکار تو جیب پیراهنم بود. گرفت و گفت:
ـ من اینو میگیرم، خودکار رو میذارم تو جیبم که تو عملیات همرام باشه. موقعی که شهید شدم و منو آوردن، نکنه بذاری خودکارو از من بگیرن. بذار تو قیامت، تو اون دنیا، این خودکار با من باشه.
amir
ـ چهار سال است که در ارتش عراقم. پدرم روحانی بود. پدر و عمویم را صدام در کوره آدمسوزی سوزاند.
amir
ناگهان حرفهای قاسم، پیشبینی شهادتش، سفارشها، بوسیدنم، خودکار یادگاری، همه چیز در ذهنم با صدای قاسم تکرار شد:
ـ من شهید میشم، یک هفته دیگه منو میارن.
amir
ـ قاسم شهید شده.
amir
ـ محمود، من اولین شهید گُردانمون هستم. اولین شهیدی هستم که تیر به من میخوره، آن هم نزدیکِ قلبم. همه بدنم خونی میشه. منو با چهارده تا شهید میارن. یادت باشه اون روز، بابل چهارده تا شهید داره. حتماً بیا تو تشیع جنازه
amir
ـ جدی دارم میگم، از طرفِ آقا دعوت شدم!
عین همین حرف!
ـ دیگه ایندفعه، آخرین باریه که دارم میرم. اطمینان داشته باش دیگر منو نمیبینی.
amir
ـ دو برادر که هر دو غواص بودند، جلوی ما در آب، پشت به پشتِ هم، ایستاده بودند. یکی از همین تیرها میخورد به پیشانی برادر جلویی؛ در حال جان دادن بود و در آب دست و پا میزد که آن برادر دید، سر و صداهای برادرش دارد زیاد میشود و ممکن است نورافکنها بچهها را ببینند و عملیات لو برود، سر برادرش را برد زیر آب...
ب. قاسمی
ـ دو برادر که هر دو غواص بودند، جلوی ما در آب، پشت به پشتِ هم، ایستاده بودند. یکی از همین تیرها میخورد به پیشانی برادر جلویی؛ در حال جان دادن بود و در آب دست و پا میزد که آن برادر دید، سر و صداهای برادرش دارد زیاد میشود و ممکن است نورافکنها بچهها را ببینند و عملیات لو برود، سر برادرش را برد زیر آب...
ب. قاسمی
ـ دو برادر که هر دو غواص بودند، جلوی ما در آب، پشت به پشتِ هم، ایستاده بودند. یکی از همین تیرها میخورد به پیشانی برادر جلویی؛ در حال جان دادن بود و در آب دست و پا میزد که آن برادر دید، سر و صداهای برادرش دارد زیاد میشود و ممکن است نورافکنها بچهها را ببینند و عملیات لو برود، سر برادرش را برد زیر آب...
ب. قاسمی
نورافکنها را در آب میچرخاندند که ناگهان نورافکن روی ما ثابت ماند. کاملاً روی صورت من، که مُدام، وجعلنا میخواندم. بعد میچرخید و میرفت؛ اما ما را نمیدید! اصلاً خدایی بود.
ب. قاسمی
نورافکنها را در آب میچرخاندند که ناگهان نورافکن روی ما ثابت ماند. کاملاً روی صورت من، که مُدام، وجعلنا میخواندم. بعد میچرخید و میرفت؛ اما ما را نمیدید! اصلاً خدایی بود.
ب. قاسمی
حجم
۱۴۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
حجم
۱۴۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
قیمت:
۶۳,۰۰۰
۳۱,۵۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد