از مرز خوابم میگذشتم
سایهٔ تاریک یک نیلوفر!
روی همهٔ این ویرانهها فرو افتاده بود
کدامین باد بیپروا!
دانهٔ این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
در پس درهای شیشهای رویاها
در مرداب بیته آیینهها
هر جا که من گوشهای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من میریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را میمردم
بام ایوان فرو میریزد
و ساقهٔ نیلوفر بر گرد همهٔ ستونها میپیچد
کدامین باد بیپروا!
دانهٔ این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
نیلوفر رویید
ساقهاش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رؤیا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانهٔ خوابم گشودم
ⓜⓞⓣⓐⓗⓐⓡⓔ