بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سهراب سپهری | صفحه ۸۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سهراب سپهری

بریده‌هایی از کتاب سهراب سپهری

نویسنده:سهراب سپهری
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۴۰۵ رأی
۴٫۵
(۴۰۵)
پسری سنگ به دیوار دبستان می زد. کودکی هسته زردآلو را ، روی سجاده بیرنگ پدر تف می کرد. و بزی از خزر نقشه جغرافی ، آب می خورد.
R S
بار خود را بستم ، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر. من به مهمانی دنیا رفتم: من به دشت اندوه، من به باغ عرفان، من به ایوان چراغانی دانش رفتم. رفتم از پله مذهب بالا. تا ته کوچه شک ، تا هوای خنک استغنا، تا شب خیس محبت رفتم. من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
R S
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد.
n re
من کتابی دیدم ، واژه هایش همه از جنس بلور. کاغذی دیدم ، از جنس بهار، موزه ای دیدم دور از سبزه، مسجدی دور از آب. سر بالین فقهی نومید، کوزه ای دیدم لبریز سوال. قاطری دیدم بارش انشا اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال. عارفی دیدم بارش تننا ها یا هو. من قطاری دیدم ، روشنایی می برد. من قطاری دیدم ، فقه می برد و چه سنگین می رفت . من قطاری دیدم، که سیاست می برد ( و چه خالی می رفت.)
n re
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب، اسب در حسرت خوابیدن گاری چی ، مرد گاری چی در حسرت مرگ.
hosein.tdn
گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید. شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت.
hosein.tdn
در آ، که کران را برچیدم، خاک زمان رفتم، آب نگر پاشیدم. در سفالینه چشم ، صدبرگ نگه بنشاندم، بنشستم. آیینه شکستم، تا سرشار تو من باشم و من. جامه نهادم. رشته گسستم.
الف. میم
خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد، پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی، دو قدم مانده به گل، پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد. در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی: کودکی می‌بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور و از او می‌پرسی خانه دوست کجاست.
A,j
من در این تاریکی فکر یک بره روشن هستم که بیاید علف خستگی‌ام را بچرد. من در این تاریکی امتداد تر بازوهایم را زیر بارانی می‌بینم که دعاهای نخستین بشر را تر کرد. من در این تاریکی درگشودم به چمن‌های قدیم، به طلایی‌هایی، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم. من در این تاریکی ریشه‌ها را دیدم و برای بته نورس مرگ، آب را معنی کردم.
کاربر ۲۴۴۸۰۰۰
من رفته ، ما بی ما شده بود. زیبایی تنهاشده بود. هر رودی ، دریا، هر بودی ، بودا شده بود.
محمد حسین
باید نشست نزدیک انبساط جایی میان بیخودی و کشف.
milani
نشانی خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد، پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی، دو قدم مانده به گل، پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد. در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی: کودکی می‌بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور و از او می‌پرسی خانه دوست کجاست.
rushan
ماهتاب آن‌جا، می‌کند روشن پهنای کلام. بی‌گمان در ده بالادست، چینه‌ها کوتاه است. مردمش می‌دانند، که شقاق چه گلی است. بی‌گمان آن‌جا آبی، آبی است. غنچهٔی می‌شکفد، اهل ده باخبرند. چه دهی باید باشد! کوچه باغش پر موسیقی باد! مردمان سر رود، آب را می‌فهمند. گل نکردندش، ما نیز آب را گل نکنیم.
:)
آب را گل نکنیم: در فرودست انگار، کفتری می‌خورد آب. یا که در بیشه دور، سیرهٔی پر می‌شوید. یا در آبادی، کوزهٔی پر می‌گردد. آب را گل نکنیم: شاید این آب روان، می‌رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی. دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب. زن زیبایی آمد لب رود، آب را گل نکنیم: روی زیبا دو برابر شده است. چه گوارا این آب! چه زلال این رود! مردم بالادست، چه صفایی دارند! چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد! من ندیدم دهشان، بی‌گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
:)
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف، پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی ، پدرم پشت زمان ها مرده است. پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود، مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد. پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند. مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی ؟ من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند؟
هرگز
نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک است: هردم این بانگ برآرم از دل : وای ، این شب چقدر تاریک است! خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو که بدان آویزم؟ مثل این است که شب نمناک است. دیگران را هم غم هست به دل، غم من ، لیک، غمی غمناک است.
آیلین :):
من سازم : بندی آواز . برگیرم ، بنوازم. برتارم زخمه لا می زن ، راه فنا می زن من دودم: می پیچم، می لغزم ، نابودم. می سوزم ، می سوزم : فانوس تمنایم . گل کن تو مرا ، و درآ. آیینه شدم ، از روشن و از سایه بری بودم . دیو و پری آمد ، دیو و پری بودم . در بی خبری بودم.
AVA
آنی بود ، در ها وا شده بود . برگی نه ، شاخی نه ، باغ فنا پیدا شده بود. مرغان مکان خاموش ، این خاموش ، آن خاموش . خاموشی گویا شده بود. آن پهنه چه بود : با میشی ، گرگی همپا شده بود.
AVA
دچار بودن گشتم ، و شبیخونی بود. نفرین ! هستی مرا برچین ، ای ندانم چه خدایی موهوم! نیزه من ، مرمر بس تن را شکافت و چه سود ، که این غم را نتواند سینه درید. نفرین به زیست : دلهره شیرین !
زهره ضیائی
تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهایی، و زمین ها پر خواب
Fatemah Moshref

حجم

۷۶٫۰ کیلوبایت

حجم

۷۶٫۰ کیلوبایت

قیمت:
۵,۰۰۰
تومان