دیده از شوق تو تا، لذت بیداری یافت
هیچ در چشم من ای دوست، نمیآید خواب
آهو
من کیستم؟ تا با شدم، سودای دیدار شما
اینم نه بس کاید به من، بویی ز گلزار شما؟
آهو
یارب به آب این مژه اشکبار ما
کان سرو ناز را، بنشان در کنار ما
آهو
میدهم جان تا بر آرم با تو یکدم، چون کنم
هیچ کاری بر نمیآید، به آسانی مرا
آهو
چو ذره مضطربم، سایه بر سر اندازم
دمی قرار ده، آشوب و اضطرابم را
آهو
نیکخواه توام و روی تو، دلخواه من است
آهو
نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟
سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟
روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی
در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟
گر منم دور ز روی تو، دل من با توست
نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟
آهو
نقدی که تو میخواهی، در کوی مسلمانی
من یافتهام سلمان؟ در میکده ترسا
ننه قمر