فرهادی احتمالاً معاصرترین فیلمساز، یا شاید هم هنرمند کنونی ماست. معاصرتر از تمامی همعصرانش. معاصر است؛ اما نه با این استدلال رایج که کاملاً همزمان و همگام با زمانهٔ خویش است و به نمودها و جلوههای آن میچسبد، بلکه برعکس چون همواره با نوعی کژزمانی، عدمتناسب و اختلاف فاز رودرروی «حال» قرار میگیرد. پس بیجهت نیست که این کژزمانی و اختلاف فاز مهمترین مشخصهٔ فرمال درام اوست. این ناهمآیندی فرهادی را البته نباید با نوستالژیک بودن یکی دانست. او معاصر است و به زمانهاش چشم میدوزد. معاصر است؛ درست به همان مفهومی که جورجو آگامبن، فیلسوف ایتالیایی، از معاصر بودن طرح میکند «معاصر بودن نه برای مشاهدهٔ روشنایی، بلکه برای درک تاریکی و تیرگی آن.»۳۱ معاصر است چون عدسیهای دوربینش را با تاریکی و تیرگی محیط تنظیم میکند. از این بابت نباید انکار کرد که او حقیقتاً فیلمسازی «سیاهنم
mohsen
به معنای واقعی کلمه ناقوسها نهتنها برای مرگ الی بلکه برای ایدهٔ روایت منسجم و متعین به صدا در میآیند.
سعید ص.
هیچکاک در روانی با کشتن شخصیت بهظاهر اصلیاش که روایت در نیمهٔ نخست با نقطهٔ دید او آغاز میشود، آن رابطهٔ ضروری میان مرگ قهرمان و پایان روایتی را از کار میاندازد
سعید ص.