النا که به طرزی باورنکردنی خسته و از پادرآمده به نظر میرسيده وقتی چشمش به دهقان افتاده، به او علامتی داده، گويی که میخواسته بگويد: «خودتان را به خاطر ما به دردسر نياندازيد؛ ديگر خيلی دير شده است. برای ما ديگر اميدی باقی نيست.»
Omid Souri
منظره يک روميزی سبز با دسته ورقها و توده پولهای روی آن برای هميشه در ذهن من با منظره سقف تختی همراه شد که به قصد خفه کردن من در سکوت و تاريکی شب در حال فرود آمدن است.
حسین
مت گفت: «وقتی آدم هيچ چيز نداشته باشد، صادق بودن صنار نمیارزد. صادق بودن فقط زمانی ارزش دارد که آدم در وفور نعمت باشد. اگر آه در بساطمان نباشد، کار ديگر جز صادق بودن از ما برنمیآيد. اما ما حالا آدمهای پولداری هستيم و بايد مثل تاجرها رفتار کنيم. مثل تاجرهای صادق. فهميدی؟»
مرتضی بهرامیان