بریدههایی از کتاب دیگرانی ها
۳٫۹
(۲۱)
من با تو این پروانگی را دوست دارم
لیلای من، دیوانگی را دوست دارم
mah.gh
من به دنبال یک نگاه تو
در دل قطرههای بارانم
mah.gh
گفته باشم اگر جدا باشیم
اتفاقی عجیب میافتد
mah.gh
میترسم از دلناگرانیها
از خندهات با دیگرانیها
میسوزم از این سرگرانیها
با این منِ عاشق مدارا کن!
رفتن گناهم بود میدانم
عشق اشتباهم بود میدانم
هرچند سرد اما ولی تنها
Peyman
بر دوش تو باری گران بودم
من هم شبیه دیگران بودم
روزی همه دنیای من بودی
من عاشق کل جهان بودم
من فصل باران را نمیفهمم؟
من باد و تغیان را نمیفهمم؟
من ساکن اعماق گردابم
من موج و طوفان را نمیفهمم؟
رقصنده شو تنبور میبینی
شهدی اگر، زنبور میبینی
kamrang
رفتی جهانت را بسازی تو؟
رقصت گرفته با چه سازی تو؟
در این نمایش نقش اول را
در پردهی آخر ببازی تو
یک عمر پرستیدمت افسوس ندانستم که
پیکرت پیکره ای از تن صدها بت بود
سازهایی که بهیاد تو زدم با من گفت
که خطوط بدنت حامل صدها نت بود
"فا" "ر" "سی" گفتم و هرگز تو نمیفهمیدی
چه زبانی به تو حالی بکنم میماندم
kamrang
باید از رفتنت نیاندیشم
و به عطر تنت نیاندیشم
رفتی و رفتن تو یادم داد
که به برگشتنت نیاندیشم
قید هرچه غرور را بزنم
و به نه گفتنت نیاندیشم
با تو ام ای غرور کاری کن
تا که به کشتنت نیاندیشم
من کماکان نترس و مغرورم
باید از رفتنت نیاندیشم
kamrang
این زندگی سخت است میدانی
Autumn
من از همه دنیا طلبکارم
دنیا به من "من" را بدهکاراست
روژینا
از عاشقی پرهیز آسان نیست
این درد شور انگیز آسان نیست
مجنون شدن سخت است باور کن
لیلا شدن هم نیز آسان نیست
عاشق نبودن در شب سرد و
بارانی پاییز آسان نیست
این را کهیاداور شود با من
یاد تورا هر چیز آسان نیست
روژینا
ما نه انجام و نه تکرار و نهیک آغازیم
خرده شعریم که گه قافیه میپردازیم
خردی ما نه دلیلی است به نا پیدایی
قطره بودیم به وقتش که ارس میسازیم
sinooze
قلب من هرکار با خود کرد اما سکته نه
acieh
بغض کردم تا دلت خواهد ولیکن گریه، نه
acieh
پشت گریههای بی امان نباید خندید
و به بی کسیِ این و آن نباید خندید
خواب آرام پرنده را نباید دزدید
و به زجههای کودکان نباید خندید
دل به هر بهار و لاله اش نباید خوش کرد
و به برگ زرد هر خزان نباید خندید
بر سر گور که خالیست نباید گریید
و به تعنههای دیگران نباید خندید
:)
دست من از تو کوتاه، مانند قطعه ای ماه
بر آسمان بلند است، دستی که از تو کوتاه...
Paria.Eskandari
عاشقی حس قشنگیست ولی باور کن
شاعری حال خوشی نیست خدا میداند
آنکه دستان تو هم لهجهی دستانش بود
با همان لهجه برای تو دعا میخواند
من ندانستم از اول که همین سیب مرا
از بهشتی که تو بودی به کجا می راند
همتاب
من ز دنیایم تو و از تو... ولی نه، گریه نه
(:Ne´gar:)
"دوستت دارم"
حتی اگر دروغ سیزده باشد...
13770636
دنیا به من "من" را بدهکاراست
13770636
-گفت: تو خیلی احساساتی هستی...
-گفتم:
نه همیشه...
گاهی!
13770636
حجم
۲۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۷ صفحه
حجم
۲۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۷ صفحه
قیمت:
رایگان