در فلسفهٔ یونان، انسانْ عالم صغیر یا بازتابی از ساختار کیهانی تلقی میشد. امروزه آدمی خود را موجودی میداند که میکوشد راه تسلط بر کیهان را فرا گیرد. او اکنون الگوهایی از کیهان میسازد که صرفاً ابزار علم و تکنولوژی اویند، و هر زمان که این الگوها دیگر به کارش نیایند، آنها را دور انداخته و الگوهای جدیدی میسازد. ولی موفقیت آدمی در جدایی از طبیعت و تسلط بر آن، پرسشی حادّ را پیشِ روی او مینهد: انسان بهراستی چیست یا کیست؟
آنچه در وهلهٔ نخست آدمی را از باقی طبیعت جدا و متمایز میکند «گشودگی او به جهان» است. حیوان فقط جزئی از محیط زیست خود است. تنها آدمی است که در جهان بهسر میبَرَد. حواس و سیستم عصبی پیشرفتهٔ انسانْ پایهٔ زیستشناختیِ این تفاوت است. شیوهٔ ادراک آدمی غنیتر و پیچیدهتر و سازمانیافتهتر است، ولی این صرفاً بخشی از تفاوت است. ادراک محیط بهمنزلهٔ جهانْ دستاوردی زیستشناختی و همچنین فرهنگی است.
esrafil aslani