بریدههایی از کتاب نیمه پنهان یک اسطوره
۴٫۵
(۲۰)
در دیدارهای آخرمان بود که، حاجی یک بار گفت: «میدانی! من جداییمان را میبینم!» بعد گفت: «اگر من در جبهه هم شهید نشوم، کارهای تو [مهرِ تو] قلب مرا از هم میپاشد!» من به شوخی گفتم: «یعنی من و تو مثلاً لیلی و مجنونیم!»
زینب هاشمزاده
یک بار در لابهلای دفتر سررسید روزانه حاجی، نامههای بسیجیها را دیدم. یکی از آنان نوشته بود: «من سر پل صراط جلوی تو را میگیرم! سه ماه است که به عشق رؤیت روی تو در جبههها منتظرم. به امید روزی که فرماندهام، حاج همت را ببینم.»
زینب هاشمزاده
«میدانی! بسیاری از بچههای بسیجی، چند ماه است که خانوادههایشان را ندیدهاند. بگذار من عذاب وجدان نداشته باشم. بگذار سال تحویل را با این بچهها در سنگرها بمانم.»
زینب هاشمزاده
حاجی همیشه میگفت: «شاید خیلیها به مرحله و لیاقت و توفیق شهادت رسیده باشند، ولی شهید نشوند. چراکه انسان، یک وقتی منافع و حسابی با دنیا دارد و همان مانع شهادتش میشود. انسان تا نخواهد شهید نمیشود. باید دعا کند که شهید شود. یک وقتی انسان، از لحاظ خلوص کامل شده، ولی وابستگی او به دنیا و انتظارات دنیا از او، باعث میشود که شهید نشود. پس نگران است!»
زینب هاشمزاده
در حین طواف و در تمام لحظات، شما را در کنار خودم میدیدم! [از طرفی هم] احساس میکردم که این نفس پلید من است که در نقش شما ظاهر شده است که من را از عبادت غافل کند. گریه میکردم و با خود میگفتم: چقدر انسان ضعیف است که حتی در کنار خدا، نفس پلیدش دست از سر او برنمیدارد! اما وقتی از حج برگشتم و به پاوه آمدم و از آمدن شما خبردار شدم، یقین پیدا کردم که آن صحنهها در مکه قسمت من بوده که به دنبالم بوده است.
زینب هاشمزاده
حاجی گفت: «فکر کردهای من خیلی خشکهمقدسم... من بعد از ازدواج مانع رشد و فعالیتهای شما نخواهم بود. من دوست دارم همسرم چریک باشد. مطمئن باشید فعالیتهایتان بیشتر میشود که کمتر نخواهد شد. من خودم کمکتان میکنم. در کنار هم خیلی راحتتر میتوانیم به انقلاب، ادای دین کنیم.»
زینب هاشمزاده
(آدم، یک وقتهایی خیلی راحت دربارهٔ آخرتش فکر میکند!)
زینب هاشمزاده
افکار حاجی خیلی جلوتر از ما بود. مسائلی که من امروز میبینم، پیشبینی میکرد. او خیلی چیزها را درک میکرد، بدون آنکه در موقعیت آنها قرار گرفته باشد.
خاکپایدوستدارانخدا
نگران پدر و مادرم هم نیستم. چون بعد از عمری، با افتخارِ شهادتِ فرزندشان در پیش خدا روبهرو میشوند.»
خاکپایدوستدارانخدا
حاجی میگفت: «ولی من نگران بچههایم نیستم. چون آنان را به دست زنی مثل تو میسپارم.
خاکپایدوستدارانخدا
حاجی همیشه میگفت: «شاید خیلیها به مرحله و لیاقت و توفیق شهادت رسیده باشند، ولی شهید نشوند. چراکه انسان، یک وقتی منافع و حسابی با دنیا دارد و همان مانع شهادتش میشود. انسان تا نخواهد شهید نمیشود. باید دعا کند که شهید شود. یک وقتی انسان، از لحاظ خلوص کامل شده، ولی وابستگی او به دنیا و انتظارات دنیا از او، باعث میشود که شهید نشود. پس نگران است!»
حاجی میگفت: «ولی من نگران بچههایم نیستم. چون آنان را به دست زنی مثل تو میسپارم. نگران پدر و مادرم هم نیستم. چون بعد از عمری، با افتخارِ شهادتِ فرزندشان در پیش خدا روبهرو میشوند.»
خاکپایدوستدارانخدا
آن زمان مسئله جنگ با گروهکها در کردستان و پشتیبانی از رزمندگان در این مناطق مطرح بود. سفر عجیبی بود. پس از حرکت از اصفهان و رسیدن به منطقه، نیروها تقسیم شدند. هرکسی تلاش میکرد جای مشخصی برود، ولی من نه! گفتم: «هرجایی که ماند و کسی نرفت.» من با غسل شهادت راه افتاده بودم. در تمام مسیر سفر یا قرآن میخواندم و یا دعا. اصلاً نخوابیدم. به دنبال عاقبتبهخیری بودم. ترسی از مرگ نداشتم. شهادت را به خودم نزدیک میدیدم. (آدم، یک وقتهایی خیلی راحت دربارهٔ آخرتش فکر میکند!)
خاکپایدوستدارانخدا
دیدن اینها باعث تقید بیشتر من به انقلاب در دانشگاه شد.
خاکپایدوستدارانخدا
برای رفراندوم، صندوق رأی را پیش خانمی بردیم. او با آب جوش سوخته بود و به خاطر کمبود امکانات درمانی رژیم گذشته فلج شده بود. محل سوختگی کرم زده بود. من میدیدم که کرمها از بدن او بیرون میآیند. واقعاً دیدم. یا زنی را در مناطق کوهپایه دیدم که محل استراحت و خواب شبش در تنور بود! همین مظلومیتها باعث سقوط رژیم پهلوی شد.
خاکپایدوستدارانخدا
حاجی میگفت: «من میدانم تو مینشینی و بچههای مرا بزرگ میکنی. مطمئنم نمیگذاری خلائی در زندگی بچههای من پیش بیاید. از نظر عاطفی، آنان را تأمین میکنی. (و بعد به گریه میافتاد و میگفت:) خدایا! من زن جوانم را به کی بسپارم!؟ در جامعهای که در هزار نفرشان یک مرد نیست و یا اگر هست، انگشتشمار است!» (و همینطور اشک میریخت.) افکار حاجی خیلی جلوتر از ما بود. مسائلی که من امروز میبینم، پیشبینی میکرد. او خیلی چیزها را درک میکرد، بدون آنکه در موقعیت آنها قرار گرفته باشد.
سختیهای زندگی با این مرد را در کنار شخصیت متعالی او و سختیهای بعدی و امروز [نبودن او] را در کنار خاطره او تحمل میکنم. تحمل این سختیها یک سوختن شیرین است.
شهیدگمنام
حجم
۲۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۰ صفحه
حجم
۲۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۰ صفحه
قیمت:
۱۴,۰۰۰
۷,۰۰۰۵۰%
تومان