بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نیمه پنهان یک اسطوره | طاقچه
کتاب نیمه پنهان یک اسطوره اثر احد گودرزیانی

بریده‌هایی از کتاب نیمه پنهان یک اسطوره

امتیاز:
۴.۵از ۲۰ رأی
۴٫۵
(۲۰)
«شاید خیلی‌ها به مرحله و لیاقت و توفیق شهادت رسیده باشند، ولی شهید نشوند. چراکه انسان، یک وقتی منافع و حسابی با دنیا دارد و همان مانع شهادتش می‌شود. انسان تا نخواهد شهید نمی‌شود. باید دعا کند که شهید شود. یک وقتی انسان، از لحاظ خلوص کامل شده، ولی وابستگی او به دنیا و انتظارات دنیا از او، باعث می‌شود که شهید نشود. پس نگران است!»
محمد۳۱۳
از روی چهرهٔ این مرد، موفقیت‌ها یا مشکلات جنگ را نمی‌شد تشخیص داد. آرامش عجیبی در چهره‌اش حاکم بود.
Alireza
(و بعد به گریه می‌افتاد و می‌گفت:) خدایا! من زن جوانم را به کی بسپارم!؟ در جامعه‌ای که در هزار نفرشان یک مرد نیست و یا اگر هست، انگشت‌شمار است!» (و همین‌طور اشک می‌ریخت.)
خاک‌پای‌دوست‌داران‌خدا
«تو فکر نکن من آدم خوبی هستم که بسیجی‌ها برای من نامه نوشته‌اند. من یک گناهی به درگاه خدا کرده‌ام که باید با محبت این‌ها عذاب پس بدهم. مگر من کی‌ام که این‌ها برای من نامه می‌نویسند!»
کاربر moha
بعد از شهادت حاجی، یک شب خواب دیدم حاجی با همان جنازه آمده است و برادرش هم با اوست. ولی جلو نمی‌آید. به برادرش گفتم: «چرا حاجی جلو نمی‌آید؟» گفت: «از شما خجالت می‌کشد. روی جلو آمدن ندارد!»
خیر کثیر
جنازه حاجی شکل عادی نداشت. صورت او جراحت شدیدی برداشته بود. وقتی جنازه حاجی را دیدم از دنیا بدم آمد... او عزیزترین کس من بود. دفن او برایم سخت بود. می‌دیدم عزیزترینم را در میان پست‌ترین چیز دنیا (خاک) می‌گذارم.
روح الله
او عزیزترین کس من بود. دفن او برایم سخت بود. می‌دیدم عزیزترینم را در میان پست‌ترین چیز دنیا (خاک) می‌گذارم.
زینب هاشم‌زاده
حاجی خیلی قربان‌صدقه ما می‌رفت. بارها با اشکی در گوشه چشم و یا گریه گفته بود که: «من تحمل دیدن داغ شما را ندارم.» تحمل مریضی من و بچه‌ها را نداشت. حالا من بر سر جنازه‌اش بودم.
روح الله
حاجی، همیشه در خانه خودش را از خاک هم کمتر می‌دانست. بغضش می‌گرفت و گریه می‌کرد و می‌گفت: «من نمی‌توانم حق شما را ادا کنم!»
little_squirrel
خیلی‌ها، فقط جشن دو هزار و پانصد سالهٔ رژیم پهلوی را دیده بودند، اما نمی‌دانستند جشن‌های دو هزار و پانصد ساله، تاج‌گذاری‌ها، انقلاب سفیدها و دروازهٔ تمدن‌ها، به قیمت چه مظلومیتی برای ملت ما تمام شده است. صحنه‌های خیلی غم‌انگیزی دیدم. شاید، کمتر جوانی در آن زمان، این صحنه‌ها را دیده باشد. برای رفراندوم، صندوق رأی را پیش خانمی بردیم. او با آب جوش سوخته بود و به خاطر کمبود امکانات درمانی رژیم گذشته فلج شده بود. محل سوختگی کرم زده بود. من می‌دیدم که کرم‌ها از بدن او بیرون می‌آیند. واقعاً دیدم. یا زنی را در مناطق کوهپایه دیدم که محل استراحت و خواب شبش در تنور بود! همین مظلومیت‌ها باعث سقوط رژیم پهلوی شد. دیدن این‌ها باعث تقید بیشتر من به انقلاب در دانشگاه شد.
little_squirrel

حجم

۲۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۰ صفحه

حجم

۲۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۰ صفحه

قیمت:
۱۴,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد