بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب انارهای ترک خورده | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب انارهای ترک خورده

بریده‌هایی از کتاب انارهای ترک خورده

انتشارات:نشر پایا
امتیاز:
۳.۶از ۱۸ رأی
۳٫۶
(۱۸)
بیچاره مادرم تا روزی که عزرائیل برای بردنش اومد، منتظر تعبیر شدن فالش و وزیدن باد صبا و اومدن روزهای خوب نشسته بود.
.
روی هم رفته مادرم اون قدر ها هم سنگدل نبود و هر دفعه نیم ساعتی بعد از ضربه هایی که با کفگیر چوبی آشپزخونه به صورتم میزد و نیشگون هایی که با حرص ازم میگرفت، میومد کنارم مینشست و با دیدن جای گُدازه های خشمش روی سر و صورتم، دلش می لرزید یا با دیدن تاول هایی که به خاطر تنبیه ایی که با آب جوش کتری، پشت دست هام جوونه زده بود، بغض میکرد و به جای عذرخواهی کردن و دلجویی کردن از من، زیر لب از خدا می خواست که به خاطر این بلاهایی که سرم آورده ببخشتش و تسبیح به دست شروع میکرد به استغفار کردن.
کتاب باز
درست مثل بچه گی های خودم
سوفی پاتر
جهنم هر چقدر هم که بد باشه لااقل این خوبی رو داره که مطمئنی هیچ جای شیک و وسوسه انگیزی داخلش نیست که دلت بخواد بری ولی وُسعِت نرسه.
amir sr
میدونم خیلی دردناکِ ولی بعضی آدم ها رو فقط بعد از مرگ شون میشه دوست داشت.
Zohreh Cheraghi
هیچ کبوتری نمیتونه به جفتش ایراد بگیره که چرا عقاب، خرگوش و موش صحرایی شکار میکنه و میخوره ولی خودشون ارزن و جو.
Zohreh Cheraghi
بودن در جایی که اطرافیانت از جنس تو نیستند، سختی های خاص خودش رو داره و من هم مجبور شدم از همون سنین پایین برای هم رنگ جماعت شدن، دست به تظاهر کردن و نقش بازی کردن بزنم
Zohreh Cheraghi
با اینکه جزو قشر کم درآمد و فقیر جامعه بودیم و گوشت و ماهی رو بیشتر تو تلویزیون چهارده اینچیِ اتاق نشیمن میدیدیم تا داخل بشقاب های غذای سر سفره ولی بدجور بد استیل و بد قواره بودیم. جالب بود که بیشتر آدم های محله مونم که مثل ما، هشت شون گروی نُه شون بود، ازین وضعیت مستثنی نبودند. انگار حرص خوردن و حسرت خوردن تو بدن آدم های دربه در و فقیری مثل ما، پروتئین و کالری بیشتری از گوشت و مرغ و ماهی آزاد میکرد.
Zohreh Cheraghi
آدم ها دست به انتخاب بعضی کارهای طاقت فرسا میزنند تا بلکه بتونند درد طاقت فرساتری که تو وجودشون لونه کرده رو فراموش کنند مثل درد عشق های ناکام.
Zohreh Cheraghi
اولین عشق ها ذاتا برای نرسیدن بوجود میان نه رسیدن و همیشه باید فدا بشن تا راه برای بقیۀ خرده عشق های مزخرفی باز بشه که قراره به مرور زمان در مسیری که از چشم ها به دل مون میگذره، رفت و آمد کنند.
محمد تاجیک
کلا یکی از دلایلی که باعث میشه هر مرد عاقلی از زن جماعت بترسه فرقی هم نمیکنه مادرش یا خواهرش یا زنش باشه همینه که این مخلوقاتِ نازنین، وقتی منافع شون در خطر باشه میتونن در کمتر از چند ساعت چنان رنگ عوض کنن و تغییر موضع بدن که هیچ آفتاب پرستی نمیتونه رکورد شون رو بشکنه.
محمد تاجیک
همینطور که زمان از روی ثانیه ها می پرید و بزرگتر میشدم، کم کم مسایلی مهم تر از دوست داشتن و البته کاربردی تر در زندگی اجتماعی مثل نفرت ورزی و آب زیرکاه بودن و حسادت کردن رو هم از روی رفتارهایی که والدینم با عموها و خاله ها و بعضی از اطرافیان و فامیل داشتند، یاد گرفتم.
.
یکی از معایب ما موجودات هوشمندِ دوپا همینِ که هیچ وقت نمیتونیم راجعبه حس واقعی مون نسبت به کسی، تا قبل از اینکه بمیره مطمین باشیم. میدونم خیلی دردناکِ ولی بعضی آدم ها رو فقط بعد از مرگ شون میشه دوست داشت.
.
هربار در مسیر سرنوشتم با دختری آشنا میشدم که اکثر خصوصیات مورد علاقۀ من البته به جز قد بلند و چشم های آبی و ابروهای شیطونی و موهای صاف و بلند رو داشت، وجدانم اجازه نمیداد تا با وارد شدن به زندگیش باعث بشم که این بیچارۀ از همه جا بی خبر، تاوان رفتارهای مادرم رو پس بده.
.
هر مَردی تو دوران کودکی و خردسالی بیشتر وقتش رو با مادرش میگذرونه و مجبورِ مثل یک سرباز از امر و نهی ها و دستوراتش حتی اگر کاملا غیرمنطقی و اشتباهم باشه، اطاعت کنه. مشکل از جایی شروع میشه که دوران آموزشی هر مَردی تو پادگان مادریش بالاخره تموم میشه و روزی میرسه که باید از خونه بزنه بیرون و زندگی خودش رو سر و سامون بده. اونوقتِ که به طور ناخودآگاه به دنبال کسی میگرده تا عقده های چندین ساله ای که از دوران کودکی روحش رو آزار داده، سرش خالی کنه و چه کسی بهتر از زنی که به عنوان همسر وارد زندگیش میشه
.
همینطور که با بیشتر شدن سِنّم و آشنا شدنم با آدمهای مختلف، دنیا برام بزرگ و بزرگ تر میشد، امیدم برای اینکه کسی رو پیدا کنم تا بتونم دوستش داشته باشم و باهاش ازدواج کنم، کمتر و کمتر میشد.
.
زیر لب خداروشکر میکردیم و ته دل بخت مون رو لعنت.
.
تو محلۀ ما هیچ خبری اونقدر ارزش نداشت که کسی بخواد پولی رو که میشد صرف پر کردن شکمش بکنه برای خریدن روزنامه هدر بده. به همین خاطر بود که تنها دکۀ مطبوعاتی که تو محله مون بود مجبور شده بود به خاطر داشتنِ درآمد و رتق و فتق امورات زندگیش، به جای روزنامه فروشی، مثقال فروشی کنه.
.
مطمینا تو دلش به تمام فیلسوف ها و روشن فکر هایی که در طول تاریخ بشری، بدون اینکه طعم اشکنه بادمجون یا سویای آب پز شده رو چشیده باشند، سعی کرده بودند از رنج کشیدن آدمها راهی به سوی تعالی باز کنند، لعنت می فرستاد.
.
احتمالا پیش خودش فکر میکرد زمان کار خودش رو بَلَدِ و کاری میکنه تا وقتی که من بزرگ شدم همۀ این خاطره ها رو فراموش کنم. ولی نمیدونست که هیچ ثانیه ای تو این دنیا جای خودش رو به ثانیۀ بعدی نمیده تا جزوی از گذشته بشه بلکه سفت و محکم سر جاش می ایسته.
.

حجم

۱۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

حجم

۱۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان