رحم کن وقتی نگاه میکنی
وقتی لبخند میزنی
و وقتی دست روی ماشه میبری
تنها
به افتادن یک پرنده فکر نکن...
به جنازهام رحم کن!
سیّد جواد
در آخرین عکسی که فرستادی
موهایت
ویرانی را به یادم آورد
fmaotheammmeahd
در لبخند تو متوقف میشود
به ساعت نگاه میکنم
به چشمهایت وقتی که شعر میخوانم
به حالت دستانت
وقتی روسریات را صاف میکنی
به شصت سالگیات
وقتی مرده باشم
و هیچ شاعری نتواند
ریشههایت را کشف کند
_SOMEONE_
بخند
به ویرانیام بخند
نگاه کن به خاموشیام
دست بکش روی موهایت
قیامت را به یادم بیاور
زلزله... جنگ... طوفان...
وقتی همه چیز خراب میشود
و تنها یک مرد
در انتهای جهان برای زنی شعر میخواند
سیّد جواد
با پای خودم بیایم به آغوشت ایمان بیاورم
سیّد جواد
شعر میخوانی
سیاهی میرود چشمهایم
سیّد جواد
تهران تا همدان
۳۲۰ کیلومتر
تهران تا سبزوار
۶۶۰ کیلومتر
تهران تا بندرعباس
۱۳۰۰ کیلومتر
تهران تا تو
بیحساب کیلومتر
سیّد جواد
دلتنگ شدهام
در آخرین عکسی که فرستادی
موهایت
ویرانی را به یادم آورد
و من اسیری
که از زمان جنگهای جهانی
در گورهای دسته جمعی
فراموش شده است
سیّد جواد
باید بروم همین جاها
اتوبوس بنشینم و فردا صبح
در شهر دیگری بیدار شوم
تهران تا همدان
۳۲۰ کیلومتر
تهران تا سبزوار
۶۶۰ کیلومتر
تهران تا بندرعباس
۱۳۰۰ کیلومتر
تهران تا تو
بیحساب کیلومتر
_SOMEONE_
این شهر برای آنکه تو نباشی کوچک است
و من برای آنکه روزهای نبودنت را بشمارم
کوچکم
fmaotheammmeahd