به ساعت نگاه میکنم
به سالهای باقی ماندهی عمرم
که برای دوست داشتنت
چقدر کوتاه است
_SOMEONE_
به ساعت نگاه میکنم
به سالهای باقی ماندهی عمرم
که برای دوست داشتنت
چقدر کوتاه است
سیّد جواد
چشمهایت میدرخشد
که زمین سیارهای تاریک نشود
_SOMEONE_
حالا
همین که به اندازهی لبخندت نفس میکشم
خوب است
_SOMEONE_
باید زبان آذری یاد بگیرم
بعد بگویم دوستت دارم
_SOMEONE_
تعطیلات به هیچ کاری نمیآید
کشتههای جادهها
تنها خیابانهای شهر را خلوت کردهاند
سیّد جواد
باید یاد بگیرم
با زبان آذری عاشق شوم
عاشق تو
سیّد جواد
بخند
به ویرانیام بخند
نگاه کن به خاموشیام
دست بکش روی موهایت
قیامت را به یادم بیاور
زلزله... جنگ... طوفان...
وقتی همه چیز خراب میشود
و تنها یک مرد
در انتهای جهان برای زنی شعر میخواند
_SOMEONE_
دلتنگ شدهام
این شهر برای آنکه تو نباشی کوچک است
و من برای آنکه روزهای نبودنت را بشمارم
کوچکم...
سیّد جواد
بهار آن واژهی پیچیده در وسعت فصل نبود
تو بودی!
68malihe89