چهقدر سخت است آدم نتواند راز بزرگی را که سالهاست در سینه دارد، برای نزدیکترین کسانش بگوید
آبـــــان🍊
«میدونی، بعضی وقتها دوری آدمها رو بههم نزدیکتر میکنه.»
Mina
بعد گفت: «آدمها خیلی وقتها نمیدونن دارن چیکار میکنن.» رو کرد به من. «میدونین بدیش چیه؟»
«چیه؟»
«اینه که دیگه هیچوقت نمیشه زمانو به عقب برگردوند. تنها کاری که میتونی بکنی اینه که حسرت گذشته رو بخوری، حسرت کارهایی که میتونستی انجام بدی و ندادی.»
Mina
باید هر روز یک نفر را ببینی تا گذشت زمان را در او حس کنی.
M.M. SAFI
آذر گفت: «این روزها آدم نمیتونه روی ظاهر مردم قضاوت کنه. مردم ظاهرشون با درونشون خیلی فرق میکنه.»
نادر گفت: «چرا، میشه. باور کن میشه. طرف هر کاری هم با ظاهرش کرده باشه، ولی باز هم از یه گوشهای یه چیزی زده بیرون. توی این حرفم شک نکن.»
Mina
چهقدر سخت است آدم نتواند راز بزرگی را که سالهاست در سینه دارد، برای نزدیکترین کسانش بگوید
دردونه
میدونی، یه چیزهایی توی این دنیا هست که لیاقت میخواد. باید لیاقتشو داشته باشی که بتونی به دستش بیاری.
naqme
اندیشید چگونه کسی که در کنارش دراز کشیده، اینهمه سال، تصویر چشمان معشوقش را، وقتی به او میگفته نمیخواهد زنده بماند، در دل برای خود نگه داشته است.
min
وقتی شنیده مادر آرزو کارش به بیمارستان کشیده و دیگر کسی را نمیشناسد، با خودش فکر کرده چهطور ممکن است زنی که همیشه خاطرهای از گذشته داشته که تعریف کند، همهچیز را فراموش کرده و دیگر کسی را نمیشناسد.
M.M. SAFI