«تعریفِ دیوانگی، فاکس.» و از اینشتین نقل میکرد. «یعنی انجامدادنِ دوباره و دوبارهی یک چیز و انتظار نتایج مختلف داشتن.»
Mahdizadeh
میدونه که تو یه خانواده چه اتفاقی میافته؟
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
مثل یک موج به درونم برخورد میکند. به سواحلم میخورد و آنها را تمیز میکند و فقط رگههایی از لجن باقی میگذارد که مثل انگشت به دریا اشاره میکنند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
الگویی وجود ندارد، من که نمیبینم. من آموزش دیدم که الگوها را نادیده بگیرم. فقط دلم برایش تنگ شده. دلم برایش تنگ شده. دوستش دارم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
حس میکنم شبیه سوزن روی قطبنما هستم که میچرخد و دنبال جایی میگردد که متوقف شود.
امیر
اگر فقط از کارکردن با بچهها چیز کمی یاد گرفته باشم، اگر بتوانم همهی آن سالها را در یک واقعیت قرار بدهم، همین است: آنها بهشکل خارقالعادهای ارتجاعی هستند. میتوانند نادیدهگرفتهشدن را تحمل کنند. میتوانند در برابر سوءاستفاده مقاومت کنند. میتوانند دوام بیاورند. حتا پیشرفت کنند، در جاییکه بزرگسالان مثل چتر فرو میریزند.
ف
همانطور که مینوشیم و بازی میکنیم با هم گفتوگو میکنیم. هر دو مادر یک فرزند هستیم تا جاییکه من میدانم. هر دو قایقران هستیم، البته نمیدانستم. جین قایق تکنفره را ترجیح میدهد، اما من بیشتر به دونفرهها علاقه دارم یا داشتم.
دربارهی ماهعسلم با اد برایش تعریف میکنم:
ghazl
بهعنوان یک دکتر میگویم کسی که رنج میبرد، دنبال محیطی است که بتواند آنرا کنترل کند.
امیر