بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مصطفی چمران | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مصطفی چمران

بریده‌هایی از کتاب مصطفی چمران

انتشارات:میراث اهل قلم
امتیاز:
۴.۳از ۳۰ رأی
۴٫۳
(۳۰)
می‌دانم که در این دنیا به عده‌ی زیادی محبت کرده‌ام، حتی عشق ورزیده‌ام، ولی جواب بدی دیده‌ام. عشق را به ضعف تعبیر می‌کنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوء استفاده می‌نمایند! اما این بی‌خبران نمی‌دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی‌دانند که بزرگ‌ترین ابعاد زندگی را درک نکرده‌اند. نمی‌دانند که زرنگی آن‌ها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست.... و من قدر خود را بزرگ‌تر از آن می‌دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن‌کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سوء استفاده نماید.
هدی✌
به کسی بدی نکرده‌ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده‌ام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم....
هدی✌
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم... اما من، منی که وصیت می‌کنم، منی که تو را دوست می‌دارم.... آدم ساده‌ای نیستم! من خدای عشق و پرستشم، من نماینده‌ی حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه‌ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه‌ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است....
هدی✌
. از این‌که آمریکا را ترک گفتم، از این‌که دنیای لذات و راحت‌طلبی را پشت سر گذاشتم، از این‌که دنیای علم را فراموش کردم، از این‌که از همه‌ی زیبایی‌ها و خاطره‌ی زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته‌ام، متأسف نیستم...
هدی✌
بعد با ناراحتی ادامه داد: «هیچ کدام از شما باز نخواهید گشت. اگر موفق به انهدام تانک‌ها بشوید و از دست عراقی‌ها در امان بمانید، زیر آتش تهیه‌ی خودمان از بین می‌روید. اگر از آتش تهیه هم جان به در بردید، نیروهای پیاده ما شما را با عراقی‌ها از پا در می‌آورند.» هیچ کس باور نمی‌کند که آن‌ها با چه شوقی برخاستند....
هدی✌
اوایل جنگ، مشکل کمبود گلوله‌ی خمپاره داشتیم. مصطفی با خنثی کردن خمپاره‌های عمل نکرده، ایده‌ی ساخت آن‌ها را ارائه کرد. با این‌کار، حتی اولین قبضه‌ی خمپاره ۶۰ هم – به دست مهندس سنایی – ساخته شد.
هدی✌
اولین کسی بود که در جنگ، از موشک‌های زمان‌دار استفاده کرد. چون حمل و استفاده‌ی سریع از «موشک‌های بازوکا» برای رزمنده‌ها سخت بود، به ابتکار مصطفی با افزودن یک ساعت و یک باطری، این موشک‌ها را در فاصله ۱۰۰ متری دشمن مستقر می‌کردند و از غلاف این موشک به عنوان پرتاب‌کننده‌ی آن استفاده می‌کردند؛ با این کار در ساعت‌های تنظیم شده، موشک‌ها به طرف دشمن پرتاب می‌شد
هدی✌
روزی که مصطفی به خواستگاری او رفت، ماده غاده گفت: «می‌دانی این دختر که می‌خواهی با او ازدواج کنی چطور دختری است؟ این دختر، صبح‌ها که از خواب بلند می‌شود هنوز نرفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند، کسانی تختش را مرتب کرده‌اند، لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده و قهوه آماده کرده‌اند!» مصطفی با آرامش پاسخ داد: «من نمی‌توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول می‌دهم تا زنده‌ام وقتی بیدار شد، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت!»
هدی✌
در لبنان به مصطفی می‌گفتند: «ابو الفقرا» یعنی پدر فقیران! چون رفتارش خیلی شبیه فقرا و مستضعفین بود؛ بعضی وقت‌ها، فاصله مدرسه و منزلش را که بیش‌تر از یک ساعت و نیم راه بود، با پای پیاده می‌رفت: «خدایا! تو را شکر می‌کنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم. خدایا! تو را شکر می‌کنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم!»
هدی✌
به بچه‌ها می‌گفت باید صدای خنده و فریادتان را بشنوم. صدای شادی‌تان باید آن‌قدر بلند باشد که همه بتوانند آن را بشنوند.
هدی✌
بین این ۴۵۰ نفر محال بود جمعی را پیدا کنید که دکتر ارتباط روحی خاصی با آن‌ها نداشته باشد. لقب‌های مختلف روی بچه‌ها می‌گذاشت. اگر چند نفر را در کلاس می‌دید که سرحال نیستند، می‌گفت بعد از نماز کارتان دارم. بعد از نماز هم شروع می‌کردند به کشتی گرفتن! بهشان می‌گفت نمی‌خواهم شما را ضعیف ببینم. نمی‌توانم شما را ضعیف ببینم. یعنی بعد از هر حرفی که بچه‌ها می‌زدند، دکتر جمله‌ای می‌گفت تا انرژی و قدرت بگیرند. خیلی‌هاشان جمعه‌ها به خاطر دکتر مدرسه می‌ماندند و به خانه نمی‌رفتند! اگر وسط هفته کسی می‌گفت دلم برای خانواده‌ام تنگ شده، سوار ماشین فولکس‌اش می‌کرد و می‌برد دم خانه‌اش
هدی✌
آدمی از دور خیلی حرف‌ها می‌زند و خیلی ادعاها می‌کند ولی در بوته آزمایش، خمیره‌ها معلوم می‌گردد.
هدی✌
دستی که به مادرش خدمت کرده ازدواج غاده فشار زیادی به خانواده‌ی او وارد کرد. به نحوی که حال مادرش آن‌قدر بد شد که کارش به بیمارستان کشید. در تمام مدتی که مادر در بیمارستان بستری بود؛ مصطفی به ملاقاتش می‌آمد، دست مادر را می‌بوسید و اشک می‌ریخت. روزهای اول، مادر غاده از ناراحتی چیزی نمی‌گفت؛ اما کم‌کم از این همه محبت شرمنده شد. چند روز بعد که مادر را به خانه برگرداندند، جلوی چشم همه، مصطفی دست غاده را گرفت و بوسید. مادر گفت: «چرا این کار را می‌کنی؟» مصطفی گفت: «دستی که روزها به مادرش خدمت کرده، برای من مقدس است و باید آن را بوسید. کسی که به مادرش خیر ندارد، به هیچ کس خیر ندارد. من از غاده ممنونم که با این محبت و عشق به مادرش خدمت می‌کند».
کربلایی
همه جوانان شیعه را بچه‌های علی (ع) می‌دید. از نظر او باید حق همه‌شان ادا می‌شد. مصطفی پای صحبت همه‌شان می‌نشست.
ایرانmo
راستی، آدمی از دور خیلی حرف‌ها می‌زند و خیلی ادعاها می‌کند ولی در بوته آزمایش، خمیره‌ها معلوم می‌گردد.
ایرانmo
بورسیه‌ی دانشگاه تگزاس بعد از این‌که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد، یک سال دستیار استاد بود و توی همان دانشکده فنی درس می‌داد. بعد از ظهرهای سال ۳۶ را هم می‌رفت توی شرکت «یاد» کارهای تأسیسات ساختمانی انجام می‌داد. شرکت، مال مهندس بازرگان و یازده استاد اخراجی دانشگاه تهران بود. طراحی تهویه مطبوع مجلس سنا و وزارت دارایی، از پروژه‌هایی بود که همراه با مهندس سحابی انجام‌شان داد. آن سال‌ها، بر اساس مصوبه‌ی مجلس شورای ملی، دانشجویان ممتاز را بورسیه می‌کردند و برای ادامه تحصیل به خارج از کشور می‌فرستادند. مصطفی هم با بورس شاگرد اولی دانشگاه تهران برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. در دوره کارشناسی ارشد الکتریسیته، در دانشگاه تگزاس هم شاگرد اول بود. در آمریکا هم خوب درس می‌خواند و هم خوب سوتی می‌داد: یک بار استاد آمریکایی‌شان گفته بود که هفته‌ی بعد برای بازدید به یک شهر دیگر خواهند رفت. ولی به خاطر
کاربر ۹۱۳۶۹۲
خمیره‌ها در بوته‌ی آزمایش وضعیت شیعیان بسیار ناراحت‌کننده بود. به شیعه‌ی علی (ع) می‌گفتند: «طوله» یعنی «حمال». «فراز و نشیب زندگی را، شنیده بودم ولی تا این حد را تجربه نکرده بودم. در عرص سه ماهی که در این حوالی هستم، بیش‌تر از چندین سال پیر شده‌ام. وقتی از آمریکا خارج شدم موی سفید در صورتم نبود، ولی اکنون فراوان است! وزنم آن‌قدر کم شده که تمام لباس‌ها برایم گشاد شده. بعضی از شلوارهایم آن‌قدر تنگ بود که هرگز در آمریکا نپوشیدم ولی حتی آن‌ها الآن خیلی گشاد و بزرگ به نظر می‌رسند... با این همه صبر و تحملی که داشته و دارم، هیچ بعید نمی‌دانم که ززخم معده گرفته باشم! زیرا اغلب اوقات، در آتش قهر و عصبانیت می‌سوزم و خود را می‌خورم. جنگ اعصاب در این‌جا امری طبیعی است و کسانی که به آن خو نگرفته باشند در معرض خطرند....
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷

حجم

۲۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۲۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
۸,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد