بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مصطفی چمران | طاقچه
تصویر جلد کتاب مصطفی چمران

بریده‌هایی از کتاب مصطفی چمران

انتشارات:میراث اهل قلم
امتیاز:
۴.۳از ۳۰ رأی
۴٫۳
(۳۰)
می‌دانم که در این دنیا به عده‌ی زیادی محبت کرده‌ام، حتی عشق ورزیده‌ام، ولی جواب بدی دیده‌ام. عشق را به ضعف تعبیر می‌کنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوء استفاده می‌نمایند! اما این بی‌خبران نمی‌دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی‌دانند که بزرگ‌ترین ابعاد زندگی را درک نکرده‌اند. نمی‌دانند که زرنگی آن‌ها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست.... و من قدر خود را بزرگ‌تر از آن می‌دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن‌کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سوء استفاده نماید. من بزرگ‌تر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می‌سوزم و لذت می‌برم. این لذت بزرگ‌ترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید....
آرمین قاف
راستی، آدمی از دور خیلی حرف‌ها می‌زند و خیلی ادعاها می‌کند ولی در بوته آزمایش، خمیره‌ها معلوم می‌گردد.
آرمین قاف
او از همان دوران نوجوانی، احساسات عجیب و غریبی داشت: شب سردی بود، فقیری کنار یک کپه برف خودش را از زور سرما مچاله کرده بود. نزدیکش شدم و با او حرف زدم، فقیر جایی برای خواب نداشت. هرچه فکر کردم، دیدم نمی‌توانم او را به خانه ببرم، یا جای گرمی برای او تهیه کنم. تصمیم گرفتم تمام شب را در حیاط خانه بمانم، از سرما بلرزم و از رخت‌خواب محروم باشم. تا خود صبح لرزیدم و بعدش سخت مریض شدم. و چه مریضی لذت‌بخشی بود!
دلتنگِ ماه
سر امتحان، کراوات نزد، استاد دو نمره از او کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره.
محسن
«تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند، بالاخره ورشکست می‌شود. باید سود در بیاورد که زندگی‌اش بگذرد. اگر نماز شب نخوانیم ورشکست می‌شویم.»
شایسته
علایق را زیر پا گذاشته‌ام. قید و بندها را پاره کرده‌ام.
محسن
می‌گفت: «اگر نمی‌توانم به این مظلومان کمکی کنم، لااقل می‌توانم در میان‌شان باشم، مثل آنان زندگی کنم و درد و غم آن‌ها را در قلب خود بپذیرم».
محسن
در ریاضیات و به خصوص هندسه، آن‌قدر توانا بود که حریفی نداشت
دلتنگِ ماه
خط زیبایی داشت و خوب نقاشی می‌کشید. در همان دوران، نقاشی زیبایی از حضرت علی علیه‌السلام کشید.
hashem
او از همان دوران نوجوانی، احساسات عجیب و غریبی داشت: شب سردی بود، فقیری کنار یک کپه برف خودش را از زور سرما مچاله کرده بود. نزدیکش شدم و با او حرف زدم، فقیر جایی برای خواب نداشت. هرچه فکر کردم، دیدم نمی‌توانم او را به خانه ببرم، یا جای گرمی برای او تهیه کنم. تصمیم گرفتم تمام شب را در حیاط خانه بمانم، از سرما بلرزم و از رخت‌خواب محروم باشم. تا خود صبح لرزیدم و بعدش سخت مریض شدم. و چه مریضی لذت‌بخشی بود!
hashem
سال دوم یک استاد داشتند که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند. سر امتحان، کراوات نزد، استاد دو نمره از او کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره.
دانشجوی سرگردان
هر که را دیده‌ام، علی را دوست می‌دارد و در مقابل عظمت و انسانیت او تعظیم می‌کند.... علی تبلور آرزوهای انسان‌هاست که لااقل به صورت آرزو، عطش درونی و قلبی ما را تسکین می‌بخشد.
شایسته
از خانه‌شان تا دانشگاه را پیاده می‌رفت. یک ساعت و نیم طول می‌کشید. هوا سرد بود و برف می‌بارید. دست و پایش از سرما کرخت می‌شد و یخ می‌زد، اما دستش جلوی کسی دراز نمی‌شد. از هیچ‌کس پولی را قبول نمی‌کرد. روزگار سختی بود، اما سخت‌تر این بود که بخواهد از کسی پولی بگیرد. هرچه زندگی بر او سخت‌تر می‌گرفت،‌ او هم بیش‌تر مراقبت می‌کرد. این عزت نفس بر تمام زندگی‌اش سایه انداخت و تمام افکار و اعمال‌اش را تحت تأثیر قرار داد.
hashem
مصطفی اولین کارش این بود که به بچه شیعه‌های جنوب، عزت نفس را یاد بدهد.
hanane sadat
صیغه‌ی عقد خوانده شد: «مهریه‌ی غاده قرآن کریم بود و تعهد از داماد که غاده را در راه تکامل، اهل بیت و اسلام هدایت کند!» مردم بهت‌زده شده بودند و فامیل از تعجب نمی‌دانستند چه بگویند. همه پچ‌پچ می‌کردند: «حالا قرار است عروس را کجا ببرد؟! خانه کجا گرفته؟!» مصطفی از خودش خانه نداشت، بنابراین دو اتاق از مدرسه را خالی کرده بود، با چند تا صندوق میوه به جای تخت! خانه‌ی بخت غاده همین بود و تمام! هیچ‌کس باورش نمی‌شد.
هدی✌
همه جوانان شیعه را بچه‌های علی (ع) می‌دید.
hanane sadat
«من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم. کسی که به دنبال نور است؛ این نور هر چه قدر هم کوچک باشد، در قلب او بزرگ خواهد شد!»
شایسته
نخستین کلام‌اش در زمان ورود به وطن این بود: «چه قدر دلم می‌خواهد به مادرم بگویم یک لحظه هم خدا را فراموش نکردم!» آخر بیست و دو سال پیش همان وقت که از ایران به آمریکا می‌رفت، مادرش گفته بود: «مصطفی! من از تو هیچ انتظاری ندارم، الا این که خدا را فراموش نکنی.»
هدی✌
درباره‌ی جوانانی که به خاطر فقر، سال‌ها عضو گروه‌های فاسد چپ بودند، می‌گفت: این‌ها را جذب کنید، بیایند. وقتی می‌امدند، نگاه‌شان می‌کرد و چشمانش پر از اشک می‌شد. با عشق، بهشان می‌گفت: «خوشحالم که به آشیانه‌ی خودت آمدی.» همه جوانان شیعه را بچه‌های علی (ع) می‌دید. از نظر او باید حق همه‌شان ادا می‌شد.
hashem
او جنگ‌جویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود... هنر آن است که بی‌هیاهوهای سیاسی و خودنمایی‌های شیطانی برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی و این هنر مردان خداست. و اما، ما می‌توانیم چنین هنری داشته باشیم؟ با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند. اول تیر ۱۳۶۰ روح الله الخمینی مصطفی چمران
ادریس

حجم

۲۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۲۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
۸,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۵صفحه بعد