عاشق آن نیست که هرلحظه زند لاف محبت
مرد آنست که لب بندد و بازو بگشاید
vafa
گفتم اول چو کبوتر کنمش زود شکار
دیدم آخرکه کبوتر منم او شاهینست
آهو
بتا تو عید منی من ترا شوم قربان
|هیـچِمطلقـ|
کیست آن صورتگر ماهرکه بیتقلید غیر
این همه صورت برد بیعلت و آلت به کار
"Shfar"
بارد چه؟ خون! که؟ دیده! چسان؟ روز و شب! چرا؟
از غم! کدام غم؟ غم سلطان اولیا
نامش که بد؟ حسین! ز نژاد که؟ از علی
مامش که بود؟ فاطمه جدش که؟ مصطفی!
چون شد؟ شهید شد! به کجا؟ دشت ماریه
کی؟ عاشر محرم، پنهان؟ نه برملا
شب کشته شد؟ نه روز چه هنگام؟ وقت ظهر
شد از گلو بریده سرش؟ نی نی از قفا
سیراب کشته شد؟ نه! کس آبش نداد؟ داد!
که شمر از چه چشمه؟ ز سرچشمهٔ فنا
مظلوم شد شهید؟ بلی جرم داشت؟ نه
کارش چه بد؟ هدایت، یارش که بد؟ خدا
S
یارب دعای بندهٔ خود مستجاب خواه
چڪاوڪ
برآن بودم که از آهن کنم دل
ندانستم که تو آهنربایی
یك رهگذر
ترا محبت زهرا چنانکشد سوی خویش
که گوییت رگ جان و به گردنست طناب
"Shfar"
باطلعت رایگیتی افروزت
خورشید برآید از شب یلدا
چڪاوڪ
چون نپرسی کاین تماثیل از کجا آمد پدید
چون نجویی کاین تصاویر از کجا شد آشکار
"Shfar"