«ببینید من یه استراتژی دارم. چرا توقع چیزی رو داشته باشیم؟ اگه توقع چیزی رو نداشته باشی، ناامید هم نمیشی.»
مارال
چه کسی کتاب عشق را نوشته؟
خدای من. نمیدانم. مگر همۀ ما هر روز در حال نوشتن آن نیستیم؟
A~
«با اطمینان به سمت رؤیاهایت برو! زندگی را که برای خودت تصور کردهای، زندگی کن.»
Abolfazl
راستی، به ما اینجا «مهمان» میگویند. به اختلالات روانی ما فقط میگویند مشکل. اکثر دخترها اینجا مشکل بیاشتهایی عصبی و سوءتغذیه دارند. اینجا به اینجور دخترها میگویند مهمانانی که سوءتغذیه و بیاشتهایی دارند. بعضیها هم معتاد هستند، که به آنها میگویند مهمانانی که مشکل استفاده از مواد دارند. بقیۀ دخترها، مثل خودم، دیوانههای جورواجور هستند. به ما هم البته میگویند مهمانانی با مشکلات رفتاری. پرستارهای اینجا را مراقب میگویند. و به کل مجموعه میگویند «مؤسسه اقامتی درمانی»، نه بیمارستان روانی
بلاتریکس لسترنج
به جای اینکه تلاش کنند خوابشان ببرد، بلند شوند و مطالعه کنند یا اینکه یک لیوان شیر بخورند
Abolfazl
ادامهدادن برایم دشوار است.
محمدحسین
«همۀ ما کارهای عجیبغریب میکنیم.»
محمدحسین
من شاید مدرک روانشناسی نداشته باشم، ولی روشهای سنتی زیادی بلدم.» و با دستش به سمت سینههایش اشاره میکند، انگار که روشهای سنتی را در آنجا نگهداری میکند.
Abolfazl
من همان دختر درون کتاب بودم؛ دختری که بهشدت تنها بود، بهشدت عصبی بود، بهشدت آسیب دیده بود و به شدت سردرگم، اما کلمات از بیان آنها قاصر بود. به خوبی به یاد دارم که تا چه اندازه احساس تنهایی میکردم. من هم خودآزاری هم کردهام؛ تصور میکنم همۀ ما اینکارها را میکنیم و مسئولیت و شرمندگی بعضی کارهایی را میپذیریم که بابت آنها مقصر نبودیم. هر چند واقعیتهای زندگی من متفاوت از واقعیتهای زندگی آنها بود، اما احساسمان یکی بود.
بلاتریکس لسترنج
اگر ما سخت کار کنیم، تو چیزی خیلی بهتر از اون چه که از دست میدی، بهدست میآری. قول میدم.
محمدحسین