نبری گمان که یعنی به خدا رسیده باشی
تو ز خود نرفته بیرون به کجا رسیده باشی
S
عمریست که ما گمشدگان گرم سراغیم
شاید کسی از ما خبری داشته باشد
S
اگر فانیام چیست این شور هستی
و گر باقیام از چه فانیستم من
S
به هوای خودسریها نروی ز ره که چون شمع
سر ناز تا ببالد ته پا رسیده باشی
S
بوی گل عمریست خونآلودهی رنگست و بس
ناوکی از آه بلبل در جگر دارد بهار
لاله داغ و گل گریبانچاک و بلبل نوحهگر
غیر عبرت زین چمن دیگر چه بردارد بهار
S
حلقهی دام گرفتاری دهن وا کردن است
ماهی لببسته را قلاب نتواند گرفت
Akbar Ahmadi saray
ساز عبرت
چنین کشتهی حسرت کیستم من
که چون آتش از سوختن زیستم من
نه شادم نه محزون نه خاکم نه گردون
نه لفظم نه مضمون چه معنیستم من
نه خاک آسمانم نه چرخ آشیانم
پری میفشانم کجاییستم من
اگر فانیام چیست این شور هستی
و گر باقیام از چه فانیستم من
بناز ای تخیل ببال ای توهم
که هستی گمان دارم و نیستم من
S
منتکش نسیم نشد غنچهی حباب
ما را همان شکستهدلی دلگشا بس است
Ali Yeganeh
بیدل از یاد خویش هم رفتم
که فراموش کرده است مرا؟
Ali Yeganeh
به حرف آمدی و زخم کهنهام نو شد
به حیرتم چه نمک بود گفتوگوی تو را
زینب هاشمزاده