کار از کار گذشته
حالا سالهاست کرگدن تنها
هر شب میرود گوشهای پیدا میکند
سرش را میگذارد بر شانه کلمات
و میگرید...
|ݐ.الف
از زندگی همانقدر سرم شده
که یک ماهی از آکواریومی شلوغ
|ݐ.الف
در بغضهایم گوزنی است
که شاخهایش را بریدهاند...
|ݐ.الف
از دهان افتادهام
لب نمیتوانم به کلمهای بزنم
رویاها دستنخورده در بشقابی میآیند و
دستنخورده برمیگردند
|ݐ.الف
تقدیرمان
پیشانینوشت كدام مسافر مغموم است
كه از هر سو میرود
به هیچ جا نمی رسد
|ݐ.الف
جهان دیگر آنقدر بازی بدی شده
که هر لحظه ممکن است
دستی هفت ساله
پشیمان دراز شود
و همه ما را به جعبههای اسباببازی برگرداند...
|ݐ.الف
دلتنگت شدم و با سیگارها ریختم روی هم
سیگارها یک به یک ترکم کردند
باد آمد وخاکسترشان را برد.
|ݐ.الف
میروم بچه شوم
و با تکه چوبی همهی دنیا را به رگبار ببندم.
|ݐ.الف