بریدههایی از کتاب لبخند سعدی
۴٫۴
(۷)
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
S
«از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
S
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
S
دعایی گر نمیگویی به دشنامی عزیزم کن
که گر تلخست شیرینست از آن لب هرچه فرمایی
S
ای که گفتی دل بشوی از مهر یار مهربان
من دل از مهرش نمیشویم تو دست از من بشوی
S
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
آقای میم
سعدی در همه احوال، نگاهی شاد و فرحناک به جهان دارد، و با آنکه نسبت به وضع اسفبار انسان در جهان آگاه است اما دلخوشیها و شادمانیهای ساده و در دسترس را دستاویزی قرار میدهد برای گریز از رنج هستی و لبخند زدن به تلخیها، این است که همه کسانی را که دنیا و بازیچههایش را باور کردهاند چندان که بیرحمی و تنگنظری و عیبجویی و حسادت و ریا و بخل و رذایل دیگر را پیشه ساختهاند دستمایه استهزاء و تمسخر قرار میدهد و با خندیدن و خنداندن بر آنها، ناگواری زندگی را به کام آزادگان و رندان گوارا میسازد.
S
ای که انکار کنی عالم درویشان را
تو ندانی که چه سودا و سر است ایشان را
گنج آزادگی و کنج قناعت ملکیست
که به شمشیر میسر نشود سلطان را
طلب منصب فانی نکند صاحب عقل
عاقل آن است که اندیشه کند پایان را
آن به در میرود از باغ به دلتنگی و داغ
و این به بازوی فرح میشکند زندان را
S
«من ندانستم از اول که تو بیمهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
آقای میم
در طالع من نیست که نزدیک تو باشم
میگویمت از دور دعا گر برسانند
آقای میم
در هر غزل، بیتهای طنزآمیز با حروف سیاه (bold) از سایر ابیات متمایز شدهاند و در پاورقی شرح کوتاهی دربارهٔ آنها آمده است.
سیّد جواد
گفتی نظر خطاست تو دل میبری رواست
خود کرده جرم و خلق گنهکار میکنی
آقای میم
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
عبدالوهاب
در واقع طنزپرداز با تقلید از شیوه فریبکاران و گاه همراهی با ایشان، فضاحت و حماقت آنان را نمایان میسازد و همگان را به تماشا و تأمل و تمسخر این مضحکه فرامیخواند.
khorasani
دی گفت: سعدیا من از آن توام، به طنز
این عشوهٔ دروغ دگربار بنگرید
هنگامی که غزلها را برای دریافتن طنزآوری سعدی جستوجو میکردم، این معنای طنز بیش از سایر معانی در نظرم بود. «عشوهٔ دروغ» تعبیری است مناسب برای آن تصوری که من از طنز دارم. اهل دروغ و عشوه، سخن را و رفتار را از واقعیت و حقیقت دور میدارند و به این شیوه در پی فریب دیگرانند. در سخن طنزآوران نیز همین دوری از واقعیت دیده میشود اما نه برای فریب دیگران، بلکه برای خندیدن بر فریبکاری، و فریفتن فریبکاران
khorasani
«ای هر تنی از مهر تو افتاده به کنجی
وی هر دلی از شوق تو آواره به سویی
ما یک دل و تو شرم نداری که برآیی
هر لحظه به دستانی و هر روز به خویی
در کان نبود چون تن زیبای تو سیمی
وز سنگ نخیزد چو دل سخت تو رویی»
ali
«پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی»
ali
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی
ali
«اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی
سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی
من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم
تو هزار خون ناحق بکنی و بیگناهی
به کسی نمیتوانم که شکایت از تو خوانم
همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی»
ali
«سرو سیمینا به صحرا میروی
نیک بدعهدی که بی ما میروی
کس بدین شوخی و رعنایی نرفت
خود چنینی یا به عمدا میروی
روی پنهان دارد از مردم پری
تو پریروی آشکارا میروی»
ali
حجم
۳۸۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه
حجم
۳۸۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه
قیمت:
۱۲۷,۰۰۰
۶۳,۵۰۰۵۰%
تومان