بریدههایی از کتاب خداحافظ سارایوو
نویسنده:آتکا رید، هانا اسکوفیلد
مترجم:عابده میرزایی
انتشارات:انتشارات کتابستان معرفت
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۴ رأی
۴٫۵
(۱۴)
وضعیت عجیب و سورئالی بود، شبیه گروهی دیوانه بودیم که برای یک روز، از دیوانهخانه آزاد شده بودند.
n re
بهجایی نامعلوم در بیرون پنجره خیره شدم و با تأثر گفتم: «همه، کسی یا چیزی را از دست دادهاند. الان کلی درد و تنفر وجود داره. نمیدونم چطور میتونیم چیزی که به سرمون اومده رو فراموش کنیم.»
نویسنده سرد و بیاحساس گفت: «احتمالاً یک یا دو نسل زمان میبره.»
armind
این جنگ خیلی طول نمیکشه.
افرا
«صربها ما رو میکُشن؟»
افرا
«دنیا کنار وای نمیسته و کاری که اونا میکنن رو ندیده بگیره. این خیلی غیرمتمدنانه است و حتماً دخالت نظامی میکنن.»
افرا
وقت گوش دادن به اخبار بود.
«اینجا صدای آمریکاست...» صدایی رسا اعلام کرد و من دکمهٔ ضبط را فشردم. گوش دادم و با احساس ناامیدی که هر لحظه بیشتر میشد اینها را نوشتم: پرزیدنت بوش درخواست مستقیم رئیسجمهور بوسنی و هرزگوین مبنی بر دخالت نظامی علیه نیروهای صرب، برای پایاندادن به جنگ بالکان را رد کرد. در عوض، بوش خواستار تلاش بینالمللی برای اطمینان از رسیدن کمکهای بشردوستانه شد. دو کشور فرانسه و ایتالیا قول دادند همکاریشان را افزایش دهند...
وقتی ترجمه را تمام کردم به کلمات خیره شدم. قرار بود هیچ کمک نظامی و دخالتی از بیرون نباشد. خرد شدم.
z ghaiioomi
Visoko: شهری در مرکز بوسنی است که در آن خیابانی را به احترام شهید والامقام ایرانی، رسول حیدری که در مسیر ویسوکو به کاکانی توسط نیروهای کروات به شهادت رسیده است، نامگذاری کردهاند.
سارا خانم
ونل سارایوو در سال ۱۹۹۳ در عمق ۸ متری زیر باند فرودگاه سارایوو حفر شد. این تونل ۸۰۰ متری که به عنوان تونل نجات و امید نیز شناخته می شود، تنها راه ارتباطی سارایوو محاصره شده با دنیای خارج بود و جان حدود ۳۰۰ هزار نفر را نجات داد. جابجایی دارو، مواد غذایی، نیروهای نظامی، مقامات، سلاح و مردم از کارکردهای تونل بوده است که باعث شد امروزه یکی از نمادهای جنگ بوسنی و از مهمترین جاذبه های گردشگری بوسنی شناخته شود. ایده و طرح احداث تونل توسط مستشاران نظامی ایرانی حاضر در بوسنی انجام شد.
سارا خانم
رئیسجمهور تیتو کار بزرگی کرد که اینهمه سال یوگسلاوی رو متحد نگه داشت.»
«میدونم. وقتی اون مُرد، همهٔ ما گریه کردیم. بعد از مرگ اون، همه از سقوط کشور میترسیدیم، مردم به شوخی میگفتن که باید اسم کشور رو عوض کنیم و بذاریم تایتانیک.»
سارا خانم
چقدر همهچیز تغییر کرده بود. چقدر عجیب بود که تنها چیزهایی که آن موقع برایمان اهمیت داشت این بود که به کدام کافه برویم و چه بپوشیم. انگار زندگی دیگری بود.
سارا خانم
یکی از سربازهای ارتش که دلش برامون سوخته بود اومد و اخطار داد که شنیده ژنرالها تصمیم دارن یک شورش صوری راه بندازن تا بتونن روی ما اسلحه بکشن. وقتی این حرف رو شنیدیم، تظاهراتمون رو ترک کردیم.
سارا خانم
هیچوقت زمان اینقدر طولانی نگذشته بود و انگار هرساعت بهاندازهٔ ابدیت کش میآمد.
n re
«عجیبه، هیچوقت نمیدونی که چی قراره پیش بیاد.»
n re
«بههرحال، صدها سال پیش، این وزیر بزرگ داشت از درهٔ ما میگذشت که یکدفعه طوفان بزرگی کاروانش رو گیر میاندازه. وقت برای چادر زدن و پهنکردن فرش ایرانی، پارچههای ابریشمی و بقیهٔ تجملاتی که وزیر بهش عادت داشت نبود. تنها سرپناهی که تونستن پیدا کنن کاروانسرای سنگی محقری بود با طویلههای کوچیکش برای اسبها. خدمتکارها، شرمنده از اینکه نتونسته بودن جای بهتری پیدا کنن مرتب از وزیر عذرخواهی میکردن اما اون جواب داد وسط اون طوفان وحشتناک این کاروانسرا به عظمت یک "سارای" که در ترکی معنی قصر میده، است. سارایوو ترکیب کلمههای "سارای" و "اوواسی" ست که در ترکی معنی زمین میده. بنابراین معنی اسم سارایوو یعنی زمینهای اطراف قصر.»
n re
مردم با وجود جنگ به زندگیشون ادامه میدن، یاد گرفتن با اون چیزی که دارن زندگی کنن.»
n re
آمادهام که دشمن را ببخشم، آمادهام همه را ببخشم، تا بتوانم به خانهام برگردم. امیدوارم روزی این اتفاق بیفتد و دشمن بفهمد میل من این است که همه در صلح، شادی و دوستی زندگی کنیم چون عصارهٔ زندگی انسان این است.
n re
حتی نمیدانستیم روز را به انتها خواهیم برد یا نه، چه برسد به فردا. برنامهریزی برای چنان آیندهٔ دوری، چنان بود که گویا داریم سرنوشت را فریب میدهیم.
n re
قبر عمویم را در گوشهٔ انتهای قبرستان، نزدیک جاده پیدا کردم. دیدن اسم او که روی سنگ حک شده بود، یادم آورد که همهچیز تمام شده است. روی زمین مچاله شدم و گریه کردم. از شروع جنگ، باور داشتم که وقتی تمام شود، همه به زندگی گذشته برخواهیم گشت. اما زوران و خیلیهای دیگر برای همیشه رفته بودند و هیچچیز در زندگیامان مانند گذشته نمیشد.
n re
«واقعاً حیرتآوره که چقدر بروکراسی لعنتی رشد میکنه، حتی توی جنگ!»
n re
در سکوت، سیگار میکشیدیم و به راهمان ادامه میدادیم.
آرمین گفت: «به نظرت اینقدر زنده میمونیم که از سرطان ریه بمیریم؟»
«آره، اگر شانس بیاریم.» برف سنگین صدای خندهٔ ناامیدانهٔ ما را کم کرد
n re
حجم
۳۵۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۳۵۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
۳,۰۰۰۷۰%
تومان