خیابان بیرون پادگان شلوغ بود و ماشینها دائماً در حرکت بودند اما زندگی در پادگان متوقف شده بود.
armind
گور بابای سازمان ملل، تا اونا بیان تصمیمی بگیرن، همهٔ ما مردیم.
armind
«اگر سازمان ملل واقعاً ازمون دفاع میکرد، مشکلی نبود اما تمام کاری که اونا انجام میدن اینه که هر روز تعداد حملات مرگبار به شهر رو ثبت میکنن، انگار ما نمیتونیم خودمون بشماریمشون. هیچکس احترامی برای این سازمان قائل نیست. ما اینجا بهش میگیم ملل بیخاصیت.»
armind
همه به چیزی احتیاج داریم که بهش باور داشته باشیم
سارا خانم
عجیب بود که جنگ، بهجای اینکه ما را بههم نزدیکتر کند، بیشتر از هم دور کرده بود.
armind
به امید روزی زندگی میکنم که دوباره همه باهم باشیم.
armind
بعد از ماهها مخفی شدن، مردم بیرون زدند و نسبت به این واقعیت که زخمی یا کشته شدن بخشی از سرنوشت است، تسلیم شدند.
سارا خانم
شگفتزده بودم که چطور وقتی پای بچهها در میان است همهچیز تازه و نو خواهد بود.
n re
«اینکه چیزی رو تو اخبار ببینی یک چیزه، اما اینکه از نزدیک درکش کنی، یک چیز دیگه است.»
armind
اندرو گرفته گفت: «پدرم خیلی مریضه، سرطان داره.»
«وای متأسفم. امیدوارم بهتر بشه.» مرگ برایم تبدیل به بخشی معمولی از زندگی شده بود، به ذهنم نرسیده بود که مردم جاهای دیگر هم با آن مواجه میشوند.
armind