بریدههایی از کتاب اصیل آباد
۴٫۴
(۴۷)
سرگذشت مردمانی را تعریف میکرد که دچار ظلم و ستم بودند و بعد دست به دعا برداشتند و از خدا خواستند که آنها را از آن وضع نجات دهد. اما خداوند در جوابشان فرمود: «ما سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمیدهیم جز اینکه آنها خودشان را عوض کنند.»
علی آقا، در مدرسه، برای بچهها از گذشتههای اصیلآباد میگفت. از آن زمانی که پیلهور هنوز به ده نیامده بود. از آنوقتها که ده، آباد و ثروتمند بود و مردمش سالم و قوی و کاری بودند. بعد جریانِ آمدن پیلهور را برای بچهها تعریف کرد و بدبختیهایی که پس از آمدن او، به ده رو آورد.
بچهها به فکر فرو رفتند. حسین ـ زرنگترین شاگرد کلاس ـ پرسید: «چه کار میشود کرد تا دوباره خوشبختی و شادی به ده ما برگردد؟»
علی آقا گفت: «بنشینید همهتان با هم فکر کنید؛ ببینید علت بدبختیها چیست؟ وقتی این را فهمیدید، علاج کار آسان است. فکر کنید
پ. و.
مردم، کمکم مسجد رفتن را ترک کردند. بچههایشان را از مدرسه درآوردند و به کارگاههای پیلهور فرستادند. همهشان غرق فساد شدند. شروع کردند به تقلید بیمایه از شهریها. آن هم نه تقلید از چیزهای خوبشان، بلکه دنبالهروی از کارهایی که جز بدبختی و بدهکاری، برایشان فایدهای نداشت. پیلهور، نقشهاش را خوب اجرا کرد! اول مردم را به فساد کشاند و بعد سوارشان شد و هر بلایی که خواست، سرشان آورد. این هم نتیجهاش.»
پ. و.
اصیلآبادی که چند سال پیش، با خورشید به خواب میرفت و قبل از طلوع خورشید از خواب بلند میشد، حالا شبزندهدار شده بود. مردم تا پاسی از شب، پای گرامافون مینشستند و صفحه گوش میدادند. دلشان پُرِ درد بود، اما نمیدانستند چرا. میخواستند به وسیلۀ اینچیزها، خودشان را تسکین بدهند.
پ. و.
علی آقا و ملای ده، هر دو، مدتها در شهر زندگی کرده بودند. میدانستند اوضاع از چه قرار است. این دو، از همان روز اولی که پیلهور وارد ده شده بود، خطر را احساس کرده بودند. فهمیده بودند کاسهای زیر نیمکاسه هست.
کاربر۸۶۵۶۹۰
پیلهور، با عوض کردنِ هر عکس، با آب و تاب، دربارۀ آن توضیح میداد:
... اینجا شهر است. اینها را که میبینی، خیابانهای شهر است. خوب تماشا کن! اینها که توی خیابانها حرکت میکنند، ماشین هستند... به مردم نگاه کن. چه لباسهای قشنگ و راحتی دارند!... خانههای شهر را نگاه کن! چه زیبا و مرتباند!...
پیلهور، تندتند عکس عوض میکرد و از زیبایی و خوبی شهر میگفت. بچهها از آنچه میدیدند، غرقِ حیرت میشدند. تا آن موقع، رنگ شهر را هم ندیده بودند.
کاربر۸۶۵۶۹۰
پیلهور که دید بچهها دست از بازی کشیدند، صدای فریادش را بلندتر کرد:
ـ آهای! شهر، شهر فرنگ است. هفتاد و دو رنگ است. از همه رنگ است... آهای...!
و بچهها را تشویق میکرد که به تماشای شهر فرنگش بروند.
کاربر۸۶۵۶۹۰
آخر، خرج مردم زیاد شده بود. مخارج تعمیر گرامافون و ضبطصوت و رادیو، پول باطری، پول تماشای شهر فرنگ، خرج لباسهای رنگارنگ و لوازم آرایش و زینتآلات زنها، پول سیگار مردها و هزاران خرج دیگر، مردم را به خاک سیاه نشانده بود.
آر-طاقچه
در عوض بردن این چیزها، چه چیز به شما داده؟ چه خدمتی به شما کرده؟ جز اینکه دارد زنها و بچهها و مردهای ما را سر به هوا و بیبند و بار میکند!؟ چرا کمی فکر نمیکنید؟ هان...؟ چرا؟
آر-طاقچه
با وجود آنهمه پیشرفت، در بدبختی و فساد غوطهور باشند. آنها فقط به صنعت چسبیدهاند، و دین و اخلاق را فراموش کردهاند. ما به جای آنکه به تقلید از همۀ کارهای آنها بپردازیم، باید فکر کنیم، ببینیم چه چیز باعث شده که ما اینقدر عقب ماندهایم و آنها آن اندازه پیشرفت کردهاند. بعد که علت را فهمیدیم، چارهای پیدا کنیم. آنوقت است که میتوانیم خودمان را به آنها برسانیم؛ بیآنکه دچار سقوط و فسادی که آنها دارند بشویم؛
آر-طاقچه
تازه؛ زمینی را که میشود در آن هزار جور میوه و سبزی و غلّه کاشت، مگه دیوانه شدهایم توتون بکاریم؟! چیزی که نه به درد دنیایمان میخورد، نه به درد آخرتمان!»
آر-طاقچه
حجم
۳۵۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۸ صفحه
حجم
۳۵۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۸ صفحه
قیمت:
۱۹,۰۰۰
۱۳,۳۰۰۳۰%
تومان