- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب اردوگاه عنبر
- بریدهها
بریدههایی از کتاب اردوگاه عنبر
انتشارات:انتشارات سوره مهر
امتیاز:
۳.۰از ۴ رأی
۳٫۰
(۴)
ـ باورکردنی نیست! امروز صبح احساس کردم که چیزی در گوشم گیر کرده. داشت اذیتم میکرد. انگشتم را که داخل گوشم بردم با جسم سختی مواجه شدم. با زحمت زیاد آن را بیرون کشیدم. با تعجب دیدم که یک تیر است؛ تیر کلاشینکف! الان خیلی خوب میشنوم و سرم هم دیگر درد نمیکند.
ـ تیر کو؟ ببینم، موقع بیرون کشیدن تیر از سرت خون نیامد؟
ـ نه. اصلاً نه خون آمد، نه درد گرفت.
معجزه شده بود. تیری بعد از شش سال جاخوش کردن در سر، حالا از گوش، و بدون خونریزی و حتی بدون پاره شدن پردهٔ گوش بیرون آمده بود. مشیت خدا این بود که به اتاق عمل برده و برگردانده شود و بعد با قدرت خداوندی گلوله بیرون بیاید.
رهگذرِ دنیا
این بار زیارت عاشورا را آهسته زمزمه میکردند و میگریستند. روز سوم عراقیها فهمیدند و هنگام عزاداری، اسامی بچهها را نوشتند. در حدود ۱۵۰ نفر اسمشان نوشته شد. بعد رفتند و یک تلویزیون آوردند.
تلویزیون رقص و آواز و برنامههای مبتذل پخش میکرد. عراقیها صدای آن را زیاد کردند تا بچهها را بیشتر اذیت کنند. هرکس که به تلویزیون نگاه نمیکرد و یا به جای دیگری خیره میشد، کارش با کابل و شلاق میافتاد. لحظاتی بعد، یک افسر عراقی وارد بند شد و گفت: «دیدید که ما با حسین چه کردیم؟ بدانید که با شما هم همان کار را میکنیم که با حسین کردیم. فردا خواهید دید.»
رهگذرِ دنیا
یکی از افسران عراقی سخنرانی کرد و در انتها گفت: «شماها متجاوزید و به خاک ما حمله کردهاید. حتی یک نفرتان هم نمیدانید برای چه به جبهه و جنگ آمدهاید.»
که مهدی بلند شد و با شجاعت گفت: «شما بودید که در سال ۱۳۵۹ به خاک ما حمله کردید. ما فقط دفاع کردیم و حالا هم به دفاعمان ادامه میدهیم.» و بعد نشست.
افسر عراقی از تعجب دهانش باز ماند و لکنت زبان گرفته بود. مهدی این حرف را بعد از آن کتک مفصلی که چند لحظه قبل خورده بود گفت. افسر عراقی که نتوانسته بود به حرفش ادامه دهد دستور داد مهدی را به زندان انفرادی ببرند. او پاسدار وظیفه بود و بیست و یک سال داشت.
رهگذرِ دنیا
رسیدیم به اردوگاه؛ اردوگاه تکریت ۱۱. آنجا بود که تونل وحشتی را که بچهها از آن میگفتند، دیدم و تجربه کردم. عراقیها در دو صف مقابل هم ایستاده بودند و در دست هر کدامشان، شلاق و کابل و نبشی و دستهٔ کلنگ بود. ما باید از بین آنها میگذشتیم و مطمئناً هیچ کس سالم به آن طرف نمیرسید. در همان چند لحظهٔ اول، چند سر شکست و چند چشم کور و نابینا شد و چند دست و پا شکست.
رهگذرِ دنیا
سوار اتوبوسها شدیم. مردم در گوشه و کنار جمع شده بودند. با کمترین دقت میشد شبحِ خوفناک خفقان و حاکمیت ظلم و ستم را بر صورتهای سرد و رنجدیدهٔ آنها دید. آنها میگریستند و بچهها دست تکان میدادند.
از ثمرات این سفر، تغییر نظر بچهها درباره مردم عراق بود؛ مردم ستمدیده و رنجدیدهای که در ظلم و ستم بودند.
رهگذرِ دنیا
شنیده بودیم که عراقیها از قمر بنیهاشم خیلی میترسند. اما باورمان نمیشد؛ تا اینکه از نزدیک شاهد این ماجرا شدیم. در حرم حضرت عباس (ع) خیلی از مأموران از ترسِ حضرت داخل نیامدند؛ بقیه هم کاری به کار بچهها نداشتند. اصلاً صحبت و اعتراضی به نحوهٔ زیارت و عزاداری بچهها نشد؛ بچهها هم نهایت استفاده را کردند و وقت بیشتری را در حرم گذراندند. همه جا سخن اول، دعا برای امام، نماز برای امام، طواف برای امام، و گریه و انابه برای سلامتی امام بود.
رهگذرِ دنیا
دو گلدستهٔ آقا همچون دستان رو به آسمان یک مؤمنِ، از دور پیدا شد. بچهها بیاختیار منقلب شدند. اشک همچون مروارید از چشمان پاک بچهها بر روی دستها و پاهای زخمی از زنجیر اسارت، میچکید. همه با هم ندا دادند: «السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یا بن رسولالله...»
رهگذرِ دنیا
بچهها همچون تشنهای که آب را بوییده و بر عطششان افزوده شده باشد، با زور و هول از حرم بیرون رانده شدند. کبوتران حرم دستهجمعی بر فراز آسمان و بالای سر عاشقان پرواز میکردند. انگار شهیدان و ملائک بودند که به زیارت آقا و دوستانشان آمده بودند. یاد کبوتر، بچهها را به یاد پرواز و آزادی میانداخت؛ آزادی و حرّیت. بچهها تکههای نان خشک را که برای مواقع گرسنگی در جیبهایشان گذاشته بودند، درآوردند و خرد کردند و بر روی زمین پاشیدند تا کبوترها گرسنه نمانند.
رهگذرِ دنیا
بچههای گروههای قبل به محض پیاده شدن از اتوبوسها، زمین مقابل حرم را بوسیده و در داخل صحن روی زانو و بعد سینهخیز به سوی ضریح مولا رفته بودند. بوسیدن زمین مقابل صحن اباعبدالله، مردم نظارهگر را منقلب کرده بود.
رهگذرِ دنیا
دنیای اسارت، دنیای تاریکیهاست و به ندرت نوری در آن دیده میشود. نور و امید، کالای کمیاب اسارت است و یأس و درد و سختی، همیشه در زیر پای اسیران میلولند.
و عشق به اباعبدالله (ع) کافی است تو را از خود بیخود و عاشقت کند و روانهٔ کوی و دیارش نماید. اما وقتی درهای اسارت به رویت بسته شوند و اسارت هم به خاطر آرزوی زیارت باشد آن وقت چه میکنی؟
رهگذرِ دنیا
حجم
۵۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۵۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد