بریدههایی از کتاب همان خواهم شد که تو میخواهی
نویسنده:مایندی مجیا
مترجم:اعظم خرام
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۷از ۴۸ رأی
۳٫۷
(۴۸)
نمیدانم ممکن است زمانی برسد که از اینکه هیچوقت خودم نبودهام ماتم بگیرم. مهم نیست که چقدر نقشم را خوب بازی کردم، پس حالا وقتش بود که پردهها پایین بیفتد و من برای ادای احترام به تماشاگران تعظیم کنم.
FerFerism
طبقۀ پائین متعلق به خانوادهای بود که مغازۀ مشروبفروشی شهر را اداره میکردند. آنها منحصراً تنها خانوادۀ آسیایی شهر بودند و بوی غذاهای پرادویه و تندشان همیشه محل را پر میکرد؛
سیّد جواد
دو نوجوانِ محلی جسدی را در انبار قدیمی اریکسون در روز شنبه ۱۲ آوریل ۲۰۰۸ ساعت ۱۶: ۳۰ پیدا کردند.
سیّد جواد
وقتی قیمت محصولات پائین میآید مغازههای اینجا دیگر پر از آدم نمیشود و مردم برای پرداخت وامهایشان به دردسر میافتند اما اینها چیزهایی عادی هستند.
سیّد جواد
هیچوقت دختری بهخاطر هیچچیز کشته نمیشود، حتی در کشورهایی که امنیت وجود ندارد هم برای مرگ باید دلیلی وجود داشته باشد.
سیّد جواد
مردهشورخانه ساعت سرش نمیشود.
سیّد جواد
خیلی از قاتلها احمقاند.
سیّد جواد
او کلانتر خوبی بود. اما من نمیتوانستم بیشتر از یک فنجان قهوه با او بخورم. تحملم همین اندازه بود. او برای هر چیز کوچکی به شدت شیون و زاری راه میانداخت و همیشه میخواست همهچیز را در مورد همۀ جرایم و اتفاقات بداند. گاهی اوقات با دیدنش به یاد سگهایی میافتادم که مدام دستت را لیس میزنند.
سیّد جواد
من کناری ایستادم تا مزاحم کار گروه تحقیق ـ که مثل مورچههایی که به پیکنیک میروند ـ نشوم.
سیّد جواد
ـ اگر به یک نقطۀ سفید از بدنش با انگشت فشار بدیم و پوست زیر انگشت قرمز بشه، نشون میده که کمتر از نیم روزه که مرده.
ـ بنابراین خون تا دوازده ساعت در بدن میمونه.
ـ اوهوم.
سیّد جواد
جسد دخترک طاقباز در گوشۀ انبار اریکسون رها شده بود. نیمی از جسد در آب غوطهور بود. چون یک قسمت از انبار ویران شده و داخل رودخانه افتاده بود. دستهایش روی نیمتنهاش افتاده بود و پیراهن حاشیهدار خونآلودی به تن داشت. از لبۀ پائینی دامن پاهای برهنهاش که در آب تکان میخورد دیده میشد. هر کدام از پاها به اندازۀ دور کمر دخترک ورم کرده بود و مثل نهنگی به نظر میرسید که در تالابی کثیف شنا میکند. قسمت بالای بدنش که بیرون آب بود انگار هیچ ارتباطی با پاها نداشت. من قبلاً هم جسدهای چاقوخوردۀ زیادی را دیده بودم که مثل این یکی شناور بودند اما حتی در کابوسهایم هم صحنهای به این بدی ندیده بودم. چهرهاش آنقدر معیوب و آسیبدیده بود که قابل شناسایی نبود.
سیّد جواد
هر چیز باارزش و تغییر بزرگ با ترس همراه است اما بزرگترین داستانها هم با اولین قدم شروع میشوند...
n.k
دستشویی هواپیما مثل یک سفینۀ فضایی بود.
سیّد جواد
هیچکس نمیدانست من آنجا هستم. این حقیقت در آن لحظه به نظرم جالب رسید. میتوانستم تمام عمرم این را برای هر کسی تعریف کنم و بگویم ـ هیچکس نمیدانست من کجا هستم ـ و آنها حتماً میخندیدند. چشمهایشان جمع میشد. و دست نوازش به پشتم میکشیدند. و حتماً میگفتند درست است. هیچکس نمیدانست.
حالا تمام عمرم را میخواستم با آنها بگذرانم. میخواستم هر جا که آنها هستند
دختر دریا
هیچکس مرا نمیشناخت و حتی اگر میشناخت، آیا واقعاً به من اهمیت میداد؟ میدانستم برای کسی بجز خانوادهام مهم نیستم. هیچکس در این دنیا آنقدر عاشقم نبود که خود را برای پیدا کردن من به دردسر بیندازد، آن درهای لعنتی را باز کند و نامم را فریاد بزند. هیچکس از رفتن من در عذاب نبود. همه سرگرم کار خودشان بودند.
دختر دریا
همیشه سکوت زودتر از کلمات قائله را ختم میکند
دختر پاييزي
حالا دقیقاً میدانستم چه کسی هستم. این شاید اولین بار بود که این احساس را داشتم. دقیقاً میدانستم چه میخواهم و میدانستم برای بهدست آوردن خواستههایم چه باید بکنم. همهچیز برایم واضح بود. درست شبیه اینکه از خوابی که به نظر خیلی واقعی میآید، بیدار شوی و با دنیای حقیقی مواجه شوی، از جا برخواستم. آماده بودم تا این دختر گریان احساساتی را در همین چاله دفن کنم. احساس رهایی دلنشینی میکردم.
aseman
انتظار پاسخ یا عکسالعملی از او نداشتم، همانطور که انتظار نداشتم فرشتهای پاسخ مرا بدهد. اما بعضی اوقات ما کلماتی را به کار میبریم تا ببینیم آنها چه اثری روی زمان یا مکان میگذارند؟ حداقل چه بازتابی روی خودمان دارند؟ و خیلی از این کلمات مثل چاقویی روحمان را میخراشد
n re
هر چیز باارزش و تغییر بزرگ با ترس همراه است اما بزرگترین داستانها هم با اولین قدم شروع میشوند...
Mary gholami
تقریباً هجده سال بود که با صدا زدن اسم کاملش سربهسر او میگذاشتم. همیشه از شنیدن این کلمه عصبانی میشد چون از وقتی که او را با آن کلۀ بانمک کچل از بیمارستان آورده بودند، همه «هتی» صدایش میزدند. این خاطره اذیتم میکرد. باز هم به جک نگاه کردم. سرش گرم بود و من برای اولینبار او را صدا زدم «هتی».
انتظار پاسخ یا عکسالعملی از او نداشتم، همانطور که انتظار نداشتم فرشتهای پاسخ مرا بدهد. اما بعضی اوقات ما کلماتی را به کار میبریم تا ببینیم آنها چه اثری روی زمان یا مکان میگذارند؟ حداقل چه بازتابی روی خودمان دارند؟ و خیلی از این کلمات مثل چاقویی روحمان را میخراشد. دوباره به او خیره ماندم...
دختر دریا
حجم
۳۱۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۴ صفحه
حجم
۳۱۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۴ صفحه
قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
تومان