دستهایش را دور مونا حلقه کرد و بدن گریان او را در آغوش گرفت.
سیّد جواد
مشکل اینجاست که عهد و پیمانهایی که اول زندگی بسته میشود بسیار کلی و عمومی هستند و جزئیات را همیشه نادیده میگیریم؛ در کلیسا میایستیم و جملات کلیشهای را تکرار میکنیم «در خوشی و ناخوشی، در سلامتی و بیماری...»، شاید آنزمان «ناخوشی» برایم اینطور معنا میشد که روزی مری آنفلوآنزا بگیرد و من مجبور باشم برایش سوپ درست کنم و دستمال کاغذی ببرم یا مثلاً ما کارمان را از دست بدهیم، یا بدترین حالت اینکه بچهدار نشویم. در آن هنگام همۀ این سناریوها در آن عهد و پیمانها گنجانده میشد.
✿Farzaneh✿
از طرفی هم وسوسه شده بودم تا چهرهاش را ببینم؛ تا به شبحی که مرا تبدیل به آشغالی که هستم کرده بود، چهره و جسم بدهم.
FerFerism
جوانها ما رو ترک میکنند، بعضیشون کشته میشن. مردها هم که دارند با سکتۀ قلبی میمیرند. خیلی زود اینجا کشور پیرزنها میشه.
FerFerism
ـ بهتره راچستر رو هم به این منطقه اضافه کنیم.
ـ هوم.
ـ بریم ببینیم جلوی در ورودی چیزی پیدا میکنیم.
سیّد جواد
«ما بهخاطر ذاتمان و سرشت و آفرینشمان محکوم به فنا هستیم» او درواقع در تمام نمایشنامههایش هیچ چیز جدیدی خلق نکرده است. او با این نمایشنامهها حسد، خیانت یا حرص و طمع حکمرانان را نیافریده، بلکه به ما نشان میدهد که همۀ اینها در وجود ما نهادینه شده است. او اشرار درون ما را مختص زمان یا مکان خاصی نمیداند و میگوید این حقیقت درونی ماست و چنین خواهد بود.
FerFerism
کلانتر همیشه هر چیزی را بزرگتر از آنچه بود میدید. احتمالاً از بالا به او زنگ زده بودند.
سیّد جواد
کوچکترین پسر ساندرز وقتی با چند دختر میخواستند در این انبار پنهان شوند جسد را دیده و به پلیس اطلاع داده بود.
سیّد جواد
چرا عصبانی شدم؟ من ترورییت نیستم.
سیّد جواد
باور کن، جنایتهای بزرگ و شیطانی همیشه توسط آدمهای عادی اتفاق میافته.
n re