در عبور روزهای آخر اسفند
حس سبزی، حس سبزینه!
مثل یک رفتار معمولی در آیینه!
عشق هم شاید
اتفاقی ساده و عادی است!
Mithrandir
دوست داری
بیمحابا مهربان باشی
تازه میفهمی
مهربان بودن چه آسان است
با تمام چیزها از سنگ تا انسان
Mithrandir
چنان گرم هذیان عشقم که آتش
به جای عرق از تبم میتراود
زدل بر لبم تا دعایی برآید
اجابت زهر یاربم میتراود
زدین ریا بینیازم، بنازم
به کفری که از مذهبم میتراود
آرام
یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود
sama
آسمانیتر از آن بود که در خاک بمانَد
|ݐ.الف
ای غم، تو که هستی از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
باز آی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا میآیی!
i_ihash
ریشههای ما به آب
شاخههای ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز میشویم!
aryan
در میان این همه اگر
تو چقدر بایدی!
|ݐ.الف
الهی به زیبایی سادگی!
به والایی اوج افتادگی!
رهایم مکن جز به بند غمت،
اسیرم مکن جز به آزادگی!
yas
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازه غم تو را دوست دارم
گنگ خواب دیده