در خوابهای کودکیام
هر شب طنین سوت قطاری
از ایستگاه میگذرد
دنباله قطار
انگار هیچگاه به پایان نمیرسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجرههایش
تنها تویی که دست تکان میدهی
آرام
گپ زدن از هر دری،
سپیده دم اندیشه
کو کوچهای زخواب خدا سبزتر، بگو
آن خانه کو، نشانی آن کوچه باغ کو؟
i_ihash
پیشینیان با ما
در کار این دنیا چه گفتند؟
گفتند: باید سوخت
گفتند: باید ساخت
گفتیم: باید سوخت،
اما نه با دنیا
که دنیا را!
گفتیم: باید ساخت،
اما نه با دنیا
که دنیا را!
LoL
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
سایه
امروز هم
ما هر چه بودهایم، همانیم
ما صوفیان ساده سرگردان
درویشهای گمشده دورهگرد
حتی درون خانه خود هم
مهمانیم
ادریس
خداحافظی
باور نمیکنم
که ناگهان به سادگی آب
از ساحل سلام
دل بر کنم
تا لحظهلحظه در دل دریای دور
امواج بیکران دقایق را
پارو زنم!
i_ihash
گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش: عالی است
مثل حال گل!
حال گل در چنگ چنگیز مغول!
sama
جرمم این بود: من خودم بودم!
جرمم این است: من خودم هستم!
سایه
حتی گل کاغذی هم
با گام موسیقی خندههایت
در دفتر شعر من میشکوفد
yas