از آرایشِ حسی خاص
بیدریغ میشود که بفهمد آغوش چیست،
و آغوش
چرا آدمی را به رؤیایِ آخرین منزلِ ممکنات
میرساند؟!
🌿sepidar🌿
من ماندهام میانِ همین غیرِ ممکنها،
هر چه فکر میکنم ببینم این خانه
چرا پنجره ندارد،
نمیفهمم ...!
Farzane H
نگران نباش!
خداوند
کم و کاستِ کلماتِ بعضیها را
پایِ حسابِ تو نخواهد نوشت،
تو فقط
کتابت را ورق بزن ..!
Farzane H
دوستِ من
دوستِ عزیزِ من
در ولگردیِ بیدلیل این شبها
هر وقت ... واژه کم آوردی
به کسی بیندیش که دوستش میداری،
بلادرنگ ... دنیا به یاریات میآید.
Farzane H
اینجا مشامِ مُحَرَم
پُر از تکلم تشنگیست،
و تشنگی ... پُر است از دعوتِ آدمی
به درد، به دمشق، به دنیا.
نیازی نیست بلند بلند حرف بزنیم
خداوند
صدای پنهانْمانده مردم را میفهمد،
ظلم دارد دنیا را میگیرد ...!
یک نفری ... یک کاری بکند،
...!
Farzane H
هی دخترِ هزاره درمانها!
من بی تو تا کی
تا کی مرارتِ این جهان را
تاب آورم به هر بیکجا ...؟!
Farzane H
اینجا
هر شب
خداوند میآید برای مردمِ خاوران
گریه میکند.
Farzane H
ما
برای مرورِ خوابهایمان
فرصتِ چندانی نداریم،
باید بیدار بمانیم.
زائران بیسؤالِ نیشابور آیا
پیالهنوشِ پردهْنشینِ خود را خواهند دید؟
mobina
تو باید مراقبِ گرگ و میشِ سحرگاهی باشی،
تاریکی به این زودیها تمام نمیشود.
ما از سرِ اشتباه
ممکن است پَرت و پَلا بگوییم،
اما حقیقت ... چیزِ دیگریست.
خیلی وقت است آهسته آهسته
به مرور
و بی خبر
به تاریکی عادت کردهایم.
mobina
وقتی به خود میاندیشم
میبینم عجیب
آدمی چه موجودِ مغمومِ شریفیست
که گاهی حتی
به تشبیهاتِ ساده خود شک میکند.
از من بشنو!
تو به شک بیندیش،
نه مرگ بینظیر است و نه زندگی.
عجیب فقط خودِ تویی
خاصه ... همین دقیقه
که تنها فرصتِ عاشقانه آدمیست.
mobina