بریدههایی از کتاب جستارهایی در باب عشق
۳٫۵
(۱۶۲)
در اصل برای آنکه خودمان را از اضطراب تصدیق اینکه هر اتفاقی در زندگیمان، هر چند اندک، حاصل اعمال خود ماست، رها کنیم، دست به ابداع مفهوم «سرنوشت» میزنیم
Hamid.S
«همهٔ عذاب و بدبختیهای آدمی از آنجا ناشی میشود که نمیتواند در خانهٔ خود تنها بماند.»
mahii
همان بهانههای کهنه و قدیمی که والدین و سیاستمداران قبل از بیرون کشیدن چاقوی جراحیشان اظهار میدارند: سرنوشت شما برای ما مهم است، به همین خاطر شما را میرنجانیم.
آرامش حقیقی
«همهٔ انسانها در ابتدا موجودات یا هرمافرودیت (نرـ مادههایی) بودهاند، با دو پشت و دو تهیگاه، چهار دست و چهار پا، و دو صورت در جهت عکس یکدیگر. این موجودات نر ـ ماده چنان قدرتمند و از خودراضی بودند که زئوس مجبور شد آنها را از وسط دو نیم کند، یک نیمه مذکر و نیمهٔ دیگر مؤنث ـ از آن روز به بعد هر مرد و زنی سردرگم در حسرت وصل دوباره به نیمهٔ جدا شده خود است.»
mahii
مارکیز دومرتوی بر ویکونت دو والمون ایراد میگیرد که نامههای عاشقانهاش کاملا بینقص، و منطقی هستند، منطقیتر از واژههای جاری بر زبان یک عاشق واقعی، که قاعدتآ افکارش آشفته است و عبارات زیبا و مناسب همیشه از ذهنش میگریزند. میل و تمنای راستین فاقد فصاحت و دقت است
mahii
تشنگی، توهم آب را میبیند، و نیاز به عشق، توهم شاهزادهٔ رویاها را. فرضیهٔ سراب، همیشه یک توهّم مطلق نیست، فرد گمشده در بیابان چیزی را در افق میبیند. تنها با این تفاوت که نخلستان پژمرده، چشمهٔ آب خشک شده و ملخها به آنجا هجوم بردهاند.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
استاندل مینویسد: «آدمی میتواند در تنهایی و انزوا به همه چیز برسد، جز شخصیت» منظورش این است که شخصیت در ذاتش، واکنش دیگران است به حرفها و اعمال ما.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
عقل و هوشیاری، زمانی آغاز میشود که دریابیم با این علم زاده نشدهایم، که بدانیم چطور باید زندگی کنیم. البتّه، زندگی یک مهارت است که باید کسب شود، مثل دوچرخهسواری یا نواختن یک پیانو.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
این دغدغه و نگرانی بر سر هر داستان عاشقانهای سایهٔ وحشتناکی انداخته که این عشق چگونه میتواند پایان یابد، درست همان گونه که نمیتوان در عین سلامتی و توانمندی، پایان زندگی را پیشبینی کرد. تنها تفاوت بین پایان عشق و پایان زندگی این است که دست کم در مورد مرگ خیالمان راحت است که پس از مردن دیگر هیچ چیزی را حس نخواهیم کرد، امّا چنین آسایشی در مورد عشق وجود ندارد. چون یک عاشق میداند که پایان یک رابطه ضرورتآ پایان یک عشق نیست، با قطعیت تمام پایان زندگی هم نخواهد بود.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
هر نوع عشقی پیروزی امید بر شناخت از خویشتن است. ما با این امید عاشق میشویم که چیزهایی که در خود سراغ داریم را در فرد دیگر نبینیم، یعنی بزدلیها، ضعف اراده، تنبلی، نابکاریها، سازشکاری و بلاهتها. فرد برگزیده را در دایرهای از عشق قرار میدهیم و تصمیم میگیریم هر چه درون آن جای دارد عاری از عیب و خطاست. کمالی را در معشوق جستجو میکنیم که در درون خودمان نمییابیم، و امید داریم از طریق یگانگی و وحدت با معشوق (برخلاف شواهد برآمده از خودشناسیمان) باوری متزلزل را در نوع خودمان حفظ کنیم.
nasim
سكوت با يك فرد زشت و ناخوشايند بدين معناست كه زشتها كسالتآورند. اما سكوت در كنار يك آدم جذاب و زيبا فورآ اين يقين را به ذهن میآورد كه شما طرف كسلكننده هستيد.
bahar.a
آزادی انديشه شجاع بودن در برابر ديوهای درونمان را به ما جسارت میبخشد
maryamn75
خويشتن واقعی آن چيزی است كه فرد میتواند آزادانه برگزيند، حال اگر خال بزرگ مادرزادی بر پيشانی ما ظاهر شوند يا پيری ما را چروكيده كند، يا ركود ما را به ورشكستگی بكشاند، در اين صورت بايد به خاطر وقايعی كه فقط به ظاهر ما آسيب زده بخشوده شويم. و حتی اگر زيبا و ثروتمند باشيم، نمیخواهيم كه به خاطر اين چيزها ما را دوست داشته باشند، چون اگر اين ويژگیها از ميان بروند ذاتآ عشق هم همراه آن زايل میشود.
maryamn75
بيشتر اوقات زمان حال، آن قدر ناقصتر از آن است كه به يادمان آورد كه بيماری زندگی در زمان حالِ ناقص، در درون خود ماست، و هيچ ربطی به جهان خارج ندارد.
maryamn75
برخلاف رومانتيكها، فلاسفه اجازه نمیدهند توجهشان ديوانهوار از كلوئه به آليس و دوباره به كلوئه معطوف گردد، زيرا انتخاب آنها در منطق استوار است، در عشق پايدارند و احساساتشان مثل مسير حركت يك تير است كه از زه كمان پرتاب میشود.
maryamn75
اگر زمان در معادله لحاظ شود، واژهی دوستت دارم فقط اين معنا را دارد كه من الان تو را دوست دارم. من به كلوئه دروغ نمیگفتم، اما حرف من وعدهای در چهارچوب زمان بود، حقيقتی كه پذيرش كُلّ آن برای بيشتر روابط مايه پريشانی و تشويش خاطر است.
maryamn75
در خيابانهای شهر اغلب متوجهی حضور صدها (و غير مستقيم حتی ميليونها) زن میشوم كه زندگیشان به موازات زندگی من جريان دارد، اما تقدير چنين رقم خورده كه آنها برای من يك راز سر به مُهر باقی بمانند. هر چند من كلوئه را دوست داشتم، اما ديدن اين زنان گاهی اوقات مرا با احساسی حسرتبار از اين نوع انباشته میكرد، و چنين به نظر میرسيد كه شايد تنها راهحل، برای تخفيف سنگينی اين حسرت و ناراحتی، آن باشد كه به آنها بگويم من دارای چه حسی هستم
Stvt
هر كس ما را به سوی معنای متفاوتی از خودمان هدايت میكند، چون ما اندكی بَدَل به چيزی میشويم كه ديگران فكر میكنند هستيم. خويشتن خودمان را میتوانيم با يك آميب مقايسه كنيم، آميبی كه ديوارهای بيرونیاش نرم و انعطافپذير است و در نتيجه با محيط سازگاری میيابند. اين بدان خاطر نيست كه آميب بُعد و اندازه ندارد، بلكه فقط به اين علت است كه فاقد شكلی مشخص است. آنچه يك آدم پوچگرا از من بيرون میكشد جنبهی پوچگرای من است، و جديت و وقار مرا يك آدم جدی و باوقار برمیانگيزد. اگر كسی فكر كند كه من بامزه هستم، شايد پيوسته جوك گفتن و بذلهگويی را ادامه دهم. اگر كسی فكر كند كه من خجولم، احتمالا احساس خجالت مینمايم.
Stvt
وقتی دو نفر نتوانند اختلافاتشان را به شوخی تبديل كنند نشانهی اين است كه: آنها ديگر همديگر را دوست ندارند (يا دست كم از ميل به كوشش و تلاشی كه نود درصد عشق را تشكيل میدهد دست كشيدهاند). شوخی ديوارهای رنجش ناشی از اختلاف بين ايدهآلهای ما و واقعيت را با پوششی نرم میپوشاند. در پشت هر شوخی هشداری بود دال بر وجود اختلاف و حتی يأس و نوميدی، اما اختلافی كه از خطر انفجارش كاسته شده بود ـ پس میتوان بدون وقوع هيچ كشتاری از آن چشم پوشيد.
Stvt
چه اهميتی داشت اگر اين عيب كوچك او را در كنار آن همهی خوبیهايش ناديده میگرفتم. كلوئه وجوه متنوع ديگری هم داشت، چرا من مؤدبانه به او دروغ نگفتم، همان طور كه به دوست ديگری میگفتم؟ تنها دستاويز من آن بود كه عاشق او هستم، كه او ايدهآل من بود ـ البته به جز آن كفش ـ پس بايد اين نقص را برملا و نكوهش میكردم، كاری كه من هرگز با دوست ديگری نمیكنم، چون آن دوست در مقايسه با ايدهآلهای من ايرادهای زيادی داشت كه میتوانستم به سراغ آنها بروم.
Stvt
حجم
۲۴۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۴۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۴,۳۰۰۳۰%
تومان