بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جستارهایی در باب عشق | صفحه ۲۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب جستارهایی در باب عشق

بریده‌هایی از کتاب جستارهایی در باب عشق

نویسنده:آلن دوباتن
انتشارات:انتشارات جامی
امتیاز:
۳.۵از ۱۶۲ رأی
۳٫۵
(۱۶۲)
به هر صورت، ما هر چه با زندگی خودمان راضی و خوشحال باشيم، و عشقی كه نسبت به شريك زندگی خود داريم مانع آن می‌شود كه دنبال كسی ديگر باشيم. اما چنانچه عشق‌مان را دوست می‌داريم، پس چرا اين منع ما را به تنگنا می‌اندازد؟ به جز اينكه عشق‌مان دارد رنگ می‌بازد، حال چه دليلی وجود دارد كه اين منع را يك زيان برشماريم؟ چون نيازمان به عشق را هميشه نمی‌توانيم برای مدت طولانی رفع كنيم.
Stvt
مثلا در فرضيه‌ی سراب آدم تشنه ـ نه به دليل آن كه شاهدی بر باور خود دارد، بلكه به دليل نيازی كه بدان دارد ـ تصوّر می‌كند كه در دوردست آب، درخت نخل و سايه می‌بيند. نيازهايی كه اميدی به رفع آن‌ها نيست، خود راه‌حل‌هايی برای آنها پديد می‌آورند. تشنگی توهّم آب را می‌بيند، و نياز به عشق توهم برخورد با شاهزاده‌ی روياها را. فرضيه‌ی سراب هميشه يك توهّم مطلق نيست. آدم گمشده در بيابان چيزی را در افق می‌بيند. ولی نخلستان پژمرده، چاه آب خشك و مكانی كه ملخ‌ها به آن‌جا هجوم برده‌اند.
Stvt
البتّه هيچ چيز ذاتآ دوست‌داشتنی در مورد نحوه‌ی بسته‌بندی و در كيسه نهادنِ خريدها توسط كلوئه وجود نداشت. عشق صرفآ چيزی بود كه من تصميم گرفته بودم به حركات او نسبت دهم، حركاتی كه شايد افراد حاضر در صف سوپرماركت مفهوم ديگری از آن ارائه دهند.
Stvt
آيا وقتی تخيل تصميم می‌گيرد خود را از شكاف بين دندان‌ها كنار بكشد، آيا زمان آن فرا نرسيده كه به يك ارتودنس ماهر و چيره دست بينديشد؟ وقتی زيبايی را در نگاه ناظر تعريف كنيم، پس وقتی ناظر به جايی ديگر نگاه كند چه اتفاقی می‌افتد؟ ای بسا كه بخشی از جذابيّت كلوئه در همين نكته بود. يك نظريه‌ی زيبايی ذهنی به نحوی شگفت‌انگيز يك بيننده را به طوری دلپذير اجتناب‌ناپذير می‌سازد.
Stvt
افلاطون می‌گويد: يك مبنای رياضی برای زيبايی وجود دارد، از اين روی، چهره‌ی روی جلد يك مجله نه تصادفآ كه ضرورتآ لذت‌بخش و جذاب است.
Stvt
اينكه من و كلوئه توانستيم بر برخی از اختلافات‌مان فائق آييم بدان علت بود كه از نقاط ضعف و گيرهايی كه در شخصيت همديگر پيدا می‌كرديم جوك می‌ساختيم. من نتوانستم مانع نفرتم از كفش كلوئه بشوم، و او همچنان آن را دوست می‌داشت. (مرا به خيابان فرستاد تا لنگه چپ كفش را بياورم و تميز كنم)، اما دست كم اين امكان را داشتيم تا از آن ماجرا يك جوك بسازيم. هر وقت بحث بالا می‌گرفت تهديد می‌كرديم كه خودمان را از پنجره پايين می‌اندازيم، از اين طريق هميشه قضيه را با خنده‌ی تمام و جدل و گفتگوی حاصله را پايان می‌داديم. رانندگی من بهتر نمی‌شد، اما لقب «آلن پروست» (قهرمان خنگه) را برای من به ارمغان آورد، دل‌سوزی‌های كلوئه آزارم می‌دادند، من با صدا كردن كلوئه به عنوان ژاندارك به كارهای او جواب می‌دادم و دلم خنك می‌شد. شوخی، يعنی اينكه لازم نيست يك برخورد و تقابل مستقيم در ميان باشد، می‌توانستيم بر روی يك موضوع مورد اختلاف و آزاردهنده عبور كنيم، كنايه‌آميز به آن چشمك بزنيم، و بدون آنكه با صراحت به موضوع بپردازيم دست به انتقادش بزنيم.
Stvt
انتخاب بين عشق و ليبراليسم
Stvt
دخترم را می‌شناسم و می‌دانم كه شما او به هم علاقمند هستيد. در زمينه‌ی عشق خبره نيستم، اما بگذاريد چيزی به شما می‌گويم. در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه مهم نيست با چه كسی ازدواج می‌كنيد. اگر از اول دوستشان داشتيد، احتمالا در آخر دوستشان نخواهيد داشت. و اگر كار را با تنفّر از آنها شروع كنيد، هميشه اين شانس هست كه فكر كنيد در نهايت شريك خوبی خواهند بود.
Stvt
آيا همه عشق‌ها در سرگذشت‌شان چنين لحظاتی را ندارند؟ لحظه‌ای در جستجو برای يافتن چشمانی كه افكار ما را منعكس نمايد، ولی به يك فاجعه (تلخ و شيرين) منجر می‌شود ـ خواه اين اتفاق بر سر تضاد طبقاتی باشد يا بر سر يك جفت كفش.
Stvt
معمولا در هر رابطه‌ای يك لحظه‌ی ماركسيستی وجود دارد، لحظه‌ای كه در آن روشن می‌شود عشق دوسويه شده است. نحوه‌ی رخ دادن آن به تعادل بين عشق به خود و نفرت از خود بستگی دارد. اگر نفرت از خود دست بالا را داشته باشد كسی كه پاسخ عشق را دريافت كرده اظهار می‌دارد كه: معشوق (به هر بهانه و دستاويزی) چندان برای او مطلوب و مناسب نيست (خوب نبودن به معنای معاشرت با افراد ناشايست). ولی اگر عشق به خود دست بالا را پيدا كند، هر دو طرف ممكن است بپذيرند كه دوطرفه دانستن عشق‌شان، لزومآ گواهی بر حقارت معشوق نيست، بلكه گواهی بر آن است كه هر دوی‌شان چقدر عزيز و محبوب بوده‌اند.
Stvt
اين دختر يك روز كه از بوفه مدرسه برايش يك آب پرتقال خريدم به من گفت: اگر پسری به من بگويد ساعت نه به تو زنگ می‌زنم و دقيقآ سر ساعت نه زنگ بزند به او جواب نمی‌دهم. آخر برای چه او بايد اين قدر درمانده باشد؟ من فقط از كسی خوشم می‌آيد كه مرا منتظر بگذارد، ساعت نه و نيم هر كاری برايش انجام می‌دهم.
Stvt
عشق يك طرفه و بدون پاسخ مثبت می‌تواند رنج‌آور باشد، اما رنجی بدون مخاطره، چون به كسی مگر خود شخص آسيب نمی‌رساند. درد و رنجی خصوصی، يك رنج تلخ و شيرين كه خود آدمی آن را برمی‌انگيزد. اما فرد به محض آنكه پاسخی مثبت برای عشق خود دريافت كرد، بايد آماده باشد تا حالت انفعالی و جريحه‌دار شدن را پشت سر بگذارد و خودش مسئوليت جريحه‌دار شدن را بپذيرد.
Stvt
وقتی از موضع عشق يك‌سويه به كسی (يك فرشته) نگاه می‌كنيم و در مورد لذت‌هايی خيال‌پردازی می‌نماييم كه از بودن با او ـ در بهشت ـ ممكن است ارزانی ما نشود، آن وقت ناخودآگاه مستعد آن هستيم تا يك خطر بزرگ را ناديده بگيريم. اينكه اگر او هم به عشق‌مان جواب مثبت بدهد، ممكن است بسيار زود جذابيتش برای ما رنگ ببازد. ما به اين دليل عاشق می‌شويم كه مشتاقيم به همراه كسی كه به اندازه بدی‌های خودمان خوب و ايده‌آل است از فساد خودمان بگريزيم. خب، اما اگر اين فرد روزی برگردد و به عشق ما جواب مثبت بدهد، آن وقت چه؟ فقط می‌توانيم شوك‌زده شويم. در اين صورت آن موجود الهی، آن طور كه ما اميد داشتيم چگونه می‌تواند اين قدر بد سليقه باشد كه فردی مثل ما را دوست داشته باشد؟ اگر برای عاشق شدن، بايد باور داشته باشيم كه معشوق به طريقی از ما برتر است، وقتی كه عشق‌مان پاسخ مثبت بگيرد، آيا با يك تناقض تلخ و ظالمانه روبه‌رو نمی‌شويم؟ اگر او واقعآ اين قدر شگفت‌انگيز است، چطور می‌تواند فردی مثل من را دوست داشته باشد؟
Stvt
اين موانع هستند كه بيشترين توان را به داستان‌های عاشقانه می‌بخشند. پل و ويرجينی ، آنا و ورونسكی ، تارزان و جين همگی می‌خواهند عليه مشكلات و سختی‌ها مبارزه كنند، مشكلاتی كه بر پيوندشان صحه می‌گذارند و آن را غنا می‌بخشند.
maryamn75
به نظر می‌رسد عشق به نحوی اجتناب‌ناپذير با داستان‌پردازی ارتباط دارد.
maryamn75
تشريفات و آداب اجتماعی در خلوت ما مثل يك تئاتر كمدی به كاری كه هنرپيشگان بر روی صحنه انجام می‌دهند شبيه بود. مثل يك تراژدی كه بازيگرانش آن را پشت صحنه به استهزا می‌كشاندند. مثلا بازيگری كه نقش هملت را اجرا می‌كرده پس از نمايش به زور مادرش را به سمت خود می‌كشاند و در رختكن فرياد می‌زند: «مامی، مال من باش.»
maryamn75
بهترين گواه ما بر اينكه نسبت به هم وفادار باقی مانده‌ايم اين بود كه به نحوی وحشتناك به ديگران بی‌وفا بوده و خيانت بورزيم.
maryamn75
ميل كلوئه به استقلال هر قدر هم كه بود با گذشت زمان گهگاه چيزهايی را جا می‌گذاشت. نه چيزهايی مثل مسواك يا كفش، بلكه تكه‌های از وجود خودش را.
maryamn75
در ماجرای معروف «روابط خطرناك» ماركيز دومرتوی بر ويكونت دو والمون ايراد می‌گيرد كه نامه‌های عاشقانه‌اش كاملا بی‌نقص، و منطقی هستند، منطقی‌تر از واژه‌های جاری بر زبان يك عاشق واقعی، كه قاعدتآ افكارش آشفته است و عبارات زيبا و درست هميشه از ذهنش می‌گريزند. ميل و تمنای راستين فاقد فصاحت و دقت است
Stvt
۱۸ـ اين دغدغه و نگرانی بر روی هر داستان عاشقانه‌ای سايه‌ی وحشتناكی انداخته كه اين عشق چگونه پايان می‌يابد، درست همان گونه كه نمی‌توان در عين سلامتی و توانمندی، پايان زندگی را پيش‌بينی كرد. اين مشابه‌ی وضعی است كه بخواهيم در نهايت سلامت و قدرت پايان زندگی را به تصوّر درآورديم. تنها تفاوت بين پايان عشق و پايان زندگی اين است كه دست كم در مورد مرگ خيالمان راحت است كه پس از مردن ديگر هيچ چيزی حس نخواهيم كرد. اين چنين آسايشی در مورد عاشق وجود ندارد، چه كسی می‌داند كه پايان يك رابطه ضرورتآ پايان عشق نيست، و قطعآ مطمئن است كه پايان زندگی هم نخواهد بود
کاربر ۸۷۰۶۲۳

حجم

۲۴۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۲۴۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۴,۳۰۰
۳۰%
تومان