بریدههایی از کتاب استالین جوان؛ از تولد تا انقلاب اکتبر
۳٫۸
(۵۵)
مدرسه علمیه تفلیس با پرورش برخی از تندروترین انقلابیون، خدمت بزرگ و منحصر بهفردی به «انقلاب روسیه» کرد. بنابه گفته فیلیپ ماخارادزه، همشاگردی سابق استالین در مدرسه علمیه تفلیس، «هیچ مدرسه غیرمذهبیای به اندازه مدرسه علمیه مذهبی تفلیس این همه خدانشناس تحویل جامعه نداد.»
rahim alimardanloo
لئون تروتسکی معتقد است که مدارس علمیه مذهبی در امپراتوری روسیه تزاری «به دلیلِ سبعیتِ آیینها و مناسکشان و نوع تعلیم و تربیتِ قرون وسطاییشان بدنام بودند. همه منکراتی که در کتاب مقدس منع شده بود، در این به اصطلاح کانونهای زهد و تقوا رشد و گسترش مییافت.»
rahim alimardanloo
سوسو تمام مدت درباره کتابها حرف میزد. اگر کتابی توجه وی را جلب میکرد، برای به دست آوردنش مرتکب هر کاری میشد و حتی از دزدیدن آن نیز ابایی نداشت. لادو، سوسوی سیزده ساله را به کتابفروشی کوچکی در شهر گوری برد و با پرداخت پنج کوپک کتاب منشاء انواعِ چارلز داروین را برای وی به امانت گرفت. استالینِ نوجوان تمامِ طول شب را بیدار ماند تا مطالعه کتاب را به پایان رساند. ککه به پسرش گفت: «وقتش رسیده که بخوابی، برو بخواب.» پسر جواب داد: «مامان، من این کتاب را خیلی خیلی دوست دارم، نمیتوانم آن را زمین بگذارم...» هرچه مطالعات سوسو بیشتر میشد، زُهد و ایمان وی سستتر میشد.
rahim alimardanloo
اگر بسو موفق میشد جلوی تحصیلات پسرش را بگیرد، در این صورت هیچ استالینی پا به عرصه وجود نمیگذاشت. استالین دستاوردهای سیاسیاش را مرهونِ دو عاملی بود که به نحوی نامعمول با یکدیگر ترکیب شده بودند: خشونتِ خیابانی و تحصیلات کلاسیک.
rahim alimardanloo
ایرماشویلی میگوید: «برای ما زبان بستهها که نمیتوانستیم روسی را خیلی خوب حرف بزنیم، مدرسه در حُکمِ یک زندان بود. ما عاشقِ کشورِ زادگاهمان و زبان مادریمان بودیم... اما آنها معتقد بودند که فرهنگِ گرجی در قیاس با فرهنگ و تمدن والای روسی در مرتبه نازلی قرار دارد و باید در فرهنگ روسی هضم و نابود شود... حرف زدن به زبانِ گرجی در داخل کلاس ممنوع بود. دانشآموز خاطی را با سرپا نگهداشتن در گوشه کلاس و دادن یک قطعه چوب بلند به دستش برای تمام مدت روز، یا زندانی کردن وی در یک سلول تاریک و گشنه و تشنه نگهداشتنش تا هنگام شب، تنبیه میکردند.»
rahim alimardanloo
استالین نوجوان با هر کسی که در حلقه یارانش نبود، رفتار بسیار تند و خشنی داشت. برای مثال، پسر غریبهای برای خوردنِ نانِ عشای ربانی به دور از چشم دیگران به کوته چارکویانی (پسر کشیش) مراجعه کرده بود. استالین موقعی که از قضیه مطلع شد، «پسرک را زیر باران فحش و ناسزا گرفت، وی را متهم به خبرچینی و جاسوسی کرد، به نفرتِ دیگر پسرها علیه وی دامن زد و عاقبت وی را زیر مشت و لگد گرفت.» این رفتار، در واقع، نمونه پیشرس و کوچکی بود از تصفیههای خونینِ استالین در چند دهه بعد.
rahim alimardanloo
موقعی که سوسو شنا را یاد گرفت (هرچند که به سبب بازوی معیوبش هرگز نتوانست خوب شنا کند)، بچه کوچکی را به داخل آبهای خروشان رودخانه کورا هُل داد. پسربچه که بلد نبود خوب شنا کند، نزدیک بود غرق شود. پسرک بعدآ به سوسو اعتراض کرد که چرا وی را به داخل آب هُل داده است. سوسو جواب داد: «بله من اینکار را کردم زیرا تو موقعی مجبور به یاد گرفتنِ شنا خواهی شد که به زحمت افتاده باشی.»
rahim alimardanloo
استالین موقعی که قزاقهای تزار از شلاقهای خود علیه تظاهرکنندگان استفاده میکردند، نوشت: «ضربههای شلاق خدمت بزرگی به ما میکند.» استالین بعدها، ضمنِ تشویقِ مریدانش به اِعمالِ خشونت علیه مردم، اعلام کرد که خشونت در عین حالی که داسِ مقدسِ تاریخ است یک ابزار مدیریتی مفید نیز هست. با این وجود، وی اذعان کرد: «من در حینِ دورانِ کودکی وحشتناکم، خیلی گریه میکردم.»
rahim alimardanloo
در دهه ۱۹۳۰، موقعی که استالین برای آخرین بار به دیدن مادرش رفت، از او پرسید چرا وی را آنقدر زیاد کتک میزده؟ ککه جواب داد: «آن کتکها به تو هیچ صدمهای نمیزد.» اما این جای بحث دارد. روانشناسان معتقدند که خشونت همیشه به بچهها صدمه میزند، و یقینآ آن کتکها باعثِ ایجاد هیچ عشق و شفقتی در استالینِ خردسال نشد.
rahim alimardanloo
مادرِ سوسو بعدها بهخاطر آورد که چگونه سوسو در برابرِ ضرباتِ پدرش دست به حمله متقابل میزد. استالین خشونت را در خانه آموخت: او یکبار برای دفاع از ککه، به روی پدرش چاقو کشید. این پسر تدریجآ رفتاری خشن و ستیزهجو پیدا کرد. ککه پسرش را میپرستید اما گاهی وقتها رفتارِ این فرزندِ عزیزکرده به قدری خشن و کنترلناپذیر میشد که مادرش چارهای جز تنبیه بدنی وی پیدا نمیکرد.
rahim alimardanloo
سالخوردگانِ باکویی مدعی هستند که پرسودترین آدمربایی استالین ربودنِ موسا ناگیف، دهمین فرد در فهرستِ ثروتمندترین سرمایهداران نفتی جهان بود. ناگیف، که قبلا دهقان فقیری بود، به رغم ثروت افسانهایاش به خساست و ناخن خشکی شهرت داشت. او چنان عاشق و شیفته قصرِ کانتارینی در ونیز ایتالیا شده بود که عین همین قصر را در ابعادی بزرگتر در باکو ساخت. این قصر شاهانه ونیزی ـ گوتیکی هماینک محل آکادمی علوم جمهوری آذربایجان است.
پویا پانا
در تاریک و روشنِ دودآلودِ این زیرزمین، دنیاهای سارقین و تروریستها با یکدیگر مخلوط شده و تشخیص راست از دروغ دشوار شده بود
.ً..
کارگران که غالبآ کمسن و سال بودند در شرایط رقتباری زندگی میکردند. بوی نفتِ متصاعد شده از پالایشگاه و فاضلابهای روباز، زندگی در این «شهر نفتی» را دشوار ساخته بود. هرازگاه، وبا و حصبه بسیاری از اهالی شهر را میکشت. اما میلیونرها و کارگزارانِ خارجی شرکتها در باتومی، بهویژه انگلیسیها، این شهرِ پرت و دورافتاده را به شهری دلپذیر و زیبا مبدل کردند؛ شهری با بولوارِ زیبای کنار دریا، روسپیخانههای مجلل، کازینو، زمین بازی کریکت و باشگاه قایقرانی انگلیسی.
مسیح یاسری
استالین درحالیکه گیلاس مشروب را به دست گرفته بود فریاد برآورد: «خداوند ما را منع کرده که در رختخوابهایمان بمیریم!»
مسیح یاسری
کارگران با احترام و تحسین به حرفهای این واعظِ جوان گوش میدادند؛ و این تصادفی نبود که در آن زمان بسیاری از انقلابیون سابقه طلبهگری داشتند و بسیاری از کارگران هم از زمره دهقانان خداترسِ سابق بودند.
مسیح یاسری
این پسرِ شَل، آبلهرو، رنجور از شایعه حرامزادگی، کتکخورده و رها شده از سوی پدر، ستایششده و کتکخورده از سوی مادر، و جان سالم به در برده از انواع حوادث و بیماریها، عاقبت بر مشکلات غلبه کرده بود.
مسیح یاسری
ککه گزارش میدهد: «سوسوی من بچه بسیار حساسی بود. او به محض اینکه صدای آوازِ مستانه پدرش را از خیابان میشنید بلافاصله به طرفم میدوید و از من میپرسید که آیا میتواند به خانه همسایه برود و آنجا منتظر بماند تا پدرش به خواب رود.»
کاربر ۳۳۷۳۹۹۳
برخی از کمونیستهای آلمانی در راهِ رفتن به محلِ برپایی کنگره دچار مشکل شده بودند زیرا در ایستگاه قطار خبری از مأمورِ جمعآوری بلیط نبود. آنها بلیط در دست در ایستگاه باقی ماندند، درحالیکه میتوانستند بدون دادن بلیط نیز سوار قطار شوند. به عبارت دیگر این آلمانیهای انقلابی به قدری مطیع و گوش به فرمانِ مقررات و قوانین بودند که، به قول استالین، «عملا نتوانستند در جلسهای که بهخاطرش این سفر طولانی را کرده بودند، شرکت کنند.» استالین به شوخی گفت «یکی از رفقای روس که شاهد صحنه بود به آنها راهحل سادهای ارایه کرده بود: سوار قطار شوید بدون اینکه بلیطهایتان را تحویل دهید!»
n.r
برخی از کمونیستهای آلمانی در راهِ رفتن به محلِ برپایی کنگره دچار مشکل شده بودند زیرا در ایستگاه قطار خبری از مأمورِ جمعآوری بلیط نبود. آنها بلیط در دست در ایستگاه باقی ماندند، درحالیکه میتوانستند بدون دادن بلیط نیز سوار قطار شوند. به عبارت دیگر این آلمانیهای انقلابی به قدری مطیع و گوش به فرمانِ مقررات و قوانین بودند که، به قول استالین، «عملا نتوانستند در جلسهای که بهخاطرش این سفر طولانی را کرده بودند، شرکت کنند.» استالین به شوخی گفت «یکی از رفقای روس که شاهد صحنه بود به آنها راهحل سادهای ارایه کرده بود: سوار قطار شوید بدون اینکه بلیطهایتان را تحویل دهید!»
n.r
لنین و سرانِ حکومتش طی ماههای بعد از اکتبر، از قدرتِ فوق برای مبارزه با عناصر ضدانقلاب (در چارچوبِ جنگهای داخلی) استفاده کردند. و در این هنگام بود که استالین، همراه همکارانش، آن قدرتِ بیحد و حصر برای ادامه دادن جنگ و تغییر دادنِ جامعه از طریق کشتارهای اللهبختکی را تجربه کردند. آنها شبیه پسربچههایی بودند که در اولین تجربه کاری خویش، از چشیدن طعم اولین خونها، دستخوش وجد و نشاط و غرور میشوند. شخصیتِ آسیبدیده اما استثنایی استالین ساخته شده بود برای چنین نابودگریهای بیرحمانهای. بعدها، این ماشینِ سرکوب، این خصوصیاتِ پارانوئیدی سنگدلانه و دسیسهگرانه، و این تمایل به اختیار کردن راه حلهای خونین برای برطرف کردنِ هر چالشی، نه فقط بر همهچیز فائق آمد بلکه زیبا نشان داده شد، نهادینه شد و به یک ایمانِ بلشویکی غیراخلاقی دارای شور و شوقِ مسیحیایی، ارتقا یافت. در یک دستگاه اداری عظیم که همچون یک روستای مبتنی بر روابط خانوادگی و عشیرهای اداره میشد، استالین، استادی خود را در دوز و کلکهای فردی به رخ کشید. او حامی و مشوق این گرایشهای بیرحمانه بود اما تجسمبخشِ عینی چنین گرایشهایی نیز بود: استالین در سال ۱۹۲۹ موقعی که جمله کفرآمیز زیر را بر زبان راند، درست میگفت: «حزب مرا عین خودش کرده است.»
imaanbaashtimonfared
حجم
۱٫۶ مگابایت
تعداد صفحهها
۵۳۰ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
تعداد صفحهها
۵۳۰ صفحه
قیمت:
۲۶۵,۰۰۰
۲۱۲,۰۰۰۲۰%
تومان