بریدههایی از کتاب استالین جوان؛ از تولد تا انقلاب اکتبر
۳٫۸
(۵۵)
او دوباره با دوستِ دیوث خود، چیژیکوف، دیدار کرد. رابطه عشقی سه نفره آنها دیگر احیا نشد زیرا تیکه به سر درس و مشق خود برگشته بود.
مسیح یاسری
فئودور (برادرزن استالین) در حین جنگ داخلی عضو نیروهای ویژهای شد که کامو، سارق سابق بانک، مسئولیت آموزش و تربیت آنها را برعهده داشت. اما این مرد دیوانه رواننژند در آن زمان به شدت دلمشغولِ «آزمایشِ وفاداری از طریق تیرباران» بود. کامو برای پی بردن به میزان وفاداری نیروهایش، در یک صحنهسازی ترتیبی داد تا آنها دچار این توهّم شوند که نیروهای دشمن (گاردهای سفید) حمله کرده و آنها را به اسارت گرفتهاند. «او همان شب در لباسِ بدلی یک گارد سفید رفقا را بیرون برد و طوری جلوه داد که آنها به زودی تیرباران خواهند شد و سپس منتظر شد تا ببیند کدامیک از آنها زاری و التماس میکند. از نظر کامو هر رفیقی که زاری و التماس میکرد یک خائن بود. او بعدآ همه این به اصطلاح خائنها را شخصآ تیرباران کرد... کامو میگفت: «با توسل به این شیوه میتواند اطمینانِ کامل پیدا کند که هیچکس در پایان کار وی را دست تنها نخواهد گذاشت.» یکی از کسانی که با استفاده از همین روش، «خائن» بودنش برملا شد و توسط کامو به قتل رسید، افسر فرمانده فئودور بود. کامو در برابر چشمان فئودور سینه فرد «خائن» را شکافت و قلب او را بیرون کشید و سپس به فئودور گفت: «این قلبی که میبینی، مالِ افسر فرمانده تو است!»
imaanbaashtimonfared
سوتلانا علیلویوا استالین، دختر استالین، مینویسد که استالین «پسر بد و مسامحهکاری برای مادرش بود، و همینطور پدر و شوهر بد و مسامحهکاری برای بچهها و همسرانش. او همه وجود خود را صرف چیز دیگری کرد؛ صرفِ سیاست و مبارزه. و بنابراین، آن آدمهایی که از حیث شخصی به او نزدیک نبودند، اهمیت بیشتری برایش داشتند تا آن آدمهایی که به او نزدیک بودند.»
imaanbaashtimonfared
«استالین زندگیهای دیگر بلشویکهای قدیمی را بهخاطر میآورد و حکایتهایی از زندگیهای آنها را تعریف میکرد.» او اسامی آدمهایی را بر زبان میآورد که فکر به آنها رعشه به جان میهمانان میانداخت زیرا این آدمها کسانی بودند که بدون اینکه گناهی مرتکب شده باشند به دستور شخص استالین اعدام شده بودند. چارکویانی میگوید: «موقعی که استالین اسامی کسانی را بر زبان آورد که اشتباهآ تصفیه شده بودند، من حسابی جا خوردم. او در اینباره همچون یک مورخ بیطرف و خونسرد حرف میزد، بدون اینکه خشم یا غم و غصهای را ابراز کند؛ با یک لحن آرام، با حوصله و عاری از بغض و کینه...» تنها زمانی که استالین احساس خود را در اینباره توضیح داد مربوط به چند سال پیش میشد. او در نامهای به مادرش نوشت: «حتمآ این ضربالمثل را شنیدهای که میگوید: تا موقعی که زندهام میخواهم از گُلهایم لذت ببرم، و موقعی هم که مُردم کرمهای قبرم میتوانند لذت ببرند.»
imaanbaashtimonfared
استالین در سال ۱۹۲۹ موقعی که جمله کفرآمیز زیر را بر زبان راند، درست میگفت: «حزب مرا عین خودش کرده است.» او و حزب باهم بزرگ شده بودند، اما این مخلوقِ افراطگرایی بیحد و مرز، این مخلوقِ اضطرابآفرینِ بداندیشِ برآمده از ظلمت و تاریکی، همیشه توان این را داشت که از حزب جلوتر بزند.
او در قفقازِ قبیلهای و عشیرهای بزرگ شد و تمامی دوران بلوغ خود را در یک دنیای زیرزمینی آکنده از دسیسه و توطئه گذراند؛ در یک فضای غیرعادی که خشونت، تعصب و وفاداری سکههای رایج روز بودند. او در جنگلی از نبردهای مداوم، رؤیاها و اضطرابها نشو و نمو کرد؛ او از این رو به قدرت رسید که یک ویژگی منحصر به فرد داشت: هم خشن بود هم متفکر، هم متخصص در گنگستریسم بود هم یک مارکسیستِ فداکار. اما، فراتر از همه اینها، او به خودش و به رهبری بیرحمانهاش به مثابه تنها راه برای حکومت کردن بر یک کشورِ درگیرِ بحران و تنها راه برای ارتقاء دادنِ یک آرمانِ صرف به یک اتوپیای واقعی، باور داشت.
imaanbaashtimonfared
استالین در هیچ دوره دیگری از تاریخ نمیتوانست به قدرت برسد؛ به قدرت رسیدن او نیاز به یک تقارن زمانی خاص داشت. ظهورِ نامحتملِ استالین به عنوان یک گرجی که قادر به حکومت بر روسیه باشد، تنها به واسطه ویژگی انترناسیونالیستی مارکسیسم امکانپذیر شد. جباریتِ استالین نیز به واسطه وضعیتِ در معرضِ حمله روسیه شوروی، تعصب اتوپیایی برآمده از ایدئولوژی شبهمذهبی آن، قدرتنمایی بلشویکی بیرحمانه آن، خصلتِ سفاکانه جنگِ بزرگ (جنگ جهانی اول)، و پندارِ بیرحمانه لنین در خصوصِ دیکتاتوری پرولتاریا تحقق یافت
imaanbaashtimonfared
استالین به یک شکارچی تنها مبدل شد؛ نقشی که در تناسب با تصور وی از خویش به مثابه انسانی در راه یک مأموریت مقدس بود. او تک و تنها به دلِ برف و طوفان میزد. تنها همراهِ وی تفنگش و ایمانِ خللناپذیرش بود. او عاری از احساسات گراییهای بورژوایی بود اما همیشه، حتی در مواقعی که تراژدی وی را احاطه کرده و به ستوه آورده بود، شکیبایی قطبیاش را از دست نمیداد. استالین برای مابقی زندگیاش، روایتگرِ ماجراهای سیبریایی خود برای علیلویفها و کله گندههای دفتر سیاسی حزب میشد. او حتی در آن زمان که بر روسیه حکم میراند، باز همان شکارچی تنها بود.
imaanbaashtimonfared
با اینحال، مثل اغلب موارد، «وقاحتِ» بیشرمانه استالین عاقبت موفق و پیروز شد
imaanbaashtimonfared
سوسو مقر فعالیتهای خود را در کافه ایرانی «علی» در داخل بازار برپا کرد. او تمام مدت دیوانهوار در جنبوجوش بود و غالب دیدارها و سخنرانیهایش را شبها انجام میداد.
شهریار
ککه همواره در برابر قدرت پسرش بیاعتنا و بیتوجه بود. او خاطرات خود را در یک اقدام آشکارا متمردانه در ۲۳ تا ۲۷ اگوست ۱۹۳۵ کمی قبل از مرگش نوشت.
نیما اکبرخانی
لنین، مثلِ استالین، آگاه بود که یک شیوه مناسب برای به زیر کنترل درآوردنِ دست پروردگانش، ابرازِ نگرانی و دلسوزی در حق آنهاست
Raymond
نمایندگانِ انقلابی حزبِ سوسیال دمکرات روسیه، درست مثلِ طبقه حاکمِ اتحاد شوروی در دهههای بعد، در ظاهر با هم برابر بودند اما درواقع برخی از آنها برابرتر از بقیه بودند.
Death Angel
استالین برای استالین شدن ویژگیهای مناسب بسیاری داشت: هوش، اعتماد به نفس، خوشفکری، نبوغ سیاسی، تجربه خشونتورزی، ایمان به کارآییخشونت، ظرافت در عمل، انتقامجویی، جذابیت ظاهری، حساسیت، بیرحمی، بیعاطفگی و غرابت ترسناکش اما او یک چیز ضروری را نداشت: برنامه. استالین در سال ۱۹۱۷ این برنامه را پیدا کرد و آن را به مرحله اجرا گذاشت.
shahram naseri
حتی لنین هم به تحققِ انقلاب شک داشت. او یکبار از همسرش کروپسکایا، پرسید: «آیا ما آنقدر زنده خواهیم ماند که انقلاب را ببینیم؟»
shahram naseri
حقشناسی در قاموسِ استالین جایی نداشت؛ او حقشناسی را «بیماری سگها» قلمداد میکرد.
shahram naseri
سوتلانا علیلویوا استالین، دختر استالین، مینویسد که استالین «پسر بد و مسامحهکاری برای مادرش بود، و همینطور پدر و شوهر بد و مسامحهکاری برای بچهها و همسرانش. او همه وجود خود را صرف چیز دیگری کرد؛ صرفِ سیاست و مبارزه. و بنابراین، آن آدمهایی که از حیث شخصی به او نزدیک نبودند، اهمیت بیشتری برایش داشتند تا آن آدمهایی که به او نزدیک بودند.»
rahim alimardanloo
ایلیا ارنبورک، نویسنده محبوبِ استالین در سالهای آتی، نوشت «روسیه طوری زندگی میکرد که انگار در یک ایستگاه قطار در انتظار شنیدن سوتِ مأمور قطار است.»
پویا پانا
او که در سال ۱۹۰۵ نوشته بود «انقلاب روسیه همانقدر اجتنابناپذیر است که طلوع خورشید»، همچنان بر همین باور بود: «آیا شما میتوانید مانع از طلوع خورشید شوید؟»
پویا پانا
«هیچ آدم شایسته و مطمئنی وجود ندارد. به دشواری قادر به تطبیق خودم با هر چیزی هستم.»
پویا پانا
مرتضی مختارُف، یکی از ثروتمندان نفتی باکو، که در بزرگترین قصر باکو اقامت داشت، گروهی از چچنهای تحت فرمان خود را مأمور قتلِ استالینِ جوان کرد. آنها بدجوری سوسو را لت و پار کردند.
پویا پانا
حجم
۱٫۶ مگابایت
تعداد صفحهها
۵۳۰ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
تعداد صفحهها
۵۳۰ صفحه
قیمت:
۲۶۵,۰۰۰
۲۱۲,۰۰۰۲۰%
تومان