بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جنابِ خان | صفحه ۱۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب جنابِ خان

بریده‌هایی از کتاب جنابِ خان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۵۵ رأی
۴٫۳
(۵۵)
شاید من هم می‌توانستم مهربان باشم اگر خانم جان هر روز جمعه در صف‌های طویل با دست‌های مشت کرده آن هم در دعاهایش مرگ دیگران را از خداوند نمی‌خواست...
nu_amin_mi
بی گمان خندیدن دیوانه کننده ترین سلاح دنیاست!
nu_amin_mi
سال‌ها طول کشید تا به من بفهماند ... تو تنها می‌توانی مثل آنها نباشی... اما نمی‌توانی عقایدشان را عوض کنی...
nu_amin_mi
دستت که به درخت انار رسید، سهمت را بچین و برو... هرگز از تو راضی نخواهند شد! این مردم... حتی اگر ستاره‌ای برایشان بچینی!...
nu_amin_mi
من بیشتر از مقصر بودن، متاسفم!... برای رنجاندن کسانی که دوستم داشتند!... بعضی‌ها به زندگیمان می‌آیند تا یادمان بیاورند کسانی را که واقعاً دوستمان دارند... بعضی‌ها باید بیایند با تمام رنج‌هایی که برایمان به همراه می‌آورند... باورکن بعضی‌ها باید بیایند تا چیزهایی را با خود ببرند... بعضی‌ها هستشان درد دارد و نیستشان خاطرات تلخ...اما بودنشان برای زمانی تنها برای زمانی لازم است! گاهی باید سرمان محکم بخورد به سنگی که بعضی‌ها سر راهمان قرار می‌دهند تا عقلمان سر جایش بیاید! گاهی باید شکست تا معنای شکستن را خوب فهمید...
هدیهٔ دریا
شاید من آنقدر در این کابوس غلت زده‌ام که از این کرهٔ خاکی بیرون افتاده باشم و حالا نمی‌دانم این سقف بی رنگ بالای سرم که خورشید را به خودش ندیده چیست!
در حال مطالعه.....!
این همه دل شکستن، داد کشیدن، این همه دریدن و پاره کردن... حتی این اخم کوچکت! باورت بشود دنیا آنقدر الکی ست که تو حتی نمی‌توانی تصورش را بکنی! وقتی شروعش با یک سیب باشد!...
در حال مطالعه.....!
میدانی بدتر از درد کشیدن چیست؟! اینکه نمی‌دانی تاوان می‌دهی یا امتحان می‌شوی...
zahravalidia
من بیشتر از مقصر بودن، متاسفم!... برای رنجاندن کسانی که دوستم داشتند!... بعضی‌ها به زندگیمان می‌آیند تا یادمان بیاورند کسانی را که واقعاً دوستمان دارند... بعضی‌ها باید بیایند با تمام رنج‌هایی که برایمان به همراه می‌آورند... باورکن بعضی‌ها باید بیایند تا چیزهایی را با خود ببرند... بعضی‌ها هستشان درد دارد و نیستشان خاطرات تلخ...اما بودنشان برای زمانی تنها برای زمانی لازم است! گاهی باید سرمان محکم بخورد به سنگی که بعضی‌ها سر راهمان قرار می‌دهند تا عقلمان سر جایش بیاید! گاهی باید شکست تا معنای شکستن را خوب فهمید... گاهی باید بدی دید تا بدی نکرد... گاهی باید بعضی‌ها بیایند تا قدردان بعضی دیگر شویم... من بیشتر از مقصر بودن متاسفم!...
پاییز
وقتی دیگران از خشم شنیدن عقاید مخالفشان سرخ می‌شوند تو آنقدر قوی باش که از ترس رسوا شدن همرنگ جماعت نشوی...
elina
بی گمان خندیدن دیوانه کننده ترین سلاح دنیاست!
elina
اما گاهی نباید بخشید... گاهی آنقدر اشتباهات آدم‌ها بزرگ می‌شود که بخشیدنشان به ضررمان تمام می‌شود! مثل پاک کنی که برای پاک کردن اشتباهات دیگران خودش سیاه می‌شود!...
Sadaf
وقتی خیلی دیر می‌شود، لبخندهایمان، سرخی قلب‌هایمان، گرمی دست‌هایمان، شکستن غرورمان، ریختن اشک‌هایمان، هیچکدام... باورت بشود هیچکدامشان به قلب پوسیدهٔ او بهار نمی‌آورد ... حتی اگر خوررشید هر روز طلوع کند و آفتابگردان را ببوسد، او هرگز مثل سابقش نمی‌شود...
Sadaf
رفیق من! تو مگر یادت نمی‌آید؟ که من هر روز صبح کیف بزرگ صورتی‌ام را روی نیمکت آخر کلاس می‌گذاشتم تا تو هر روز کنار من بنشینی... و تو هر روز را از ترس دیر رسیدن تا خود حیاط مدرسه می‌دویدی و من نگاهم را به زمین می‌دوختم تا هر وقت بندهای وا شدهٔ کفشی را می‌بینم شصتم خبردار شود که تو آمده‌ای... سال‌ها می‌گذرد... کوله‌ام کوچک شده...حتی سیب قرمزی درونش جا نمی‌شود که به دهانت مزه کند! اما من هنوز هم زودتر از تو می‌رسم تا کنار خودم برایت جا بگیرم...هر چند حالا این نیمکت‌ها خالی‌تر از آنند که پر شوند!... شصتم خبردار شده است که تو هم یاد گرفته‌ای بندهای کفشت را محکم ببندی...
blade
انگار سخت‌ترین کار دنیا ماندن است، وقتی کفش‌ها را برای رفتن درست می‌کنند!
blade
دستت که به درخت انار رسید، سهمت را بچین و برو... هرگز از تو راضی نخواهند شد! این مردم... حتی اگر ستاره‌ای برایشان بچینی!...
blade
اما گاهی نباید بخشید... گاهی آنقدر اشتباهات آدم‌ها بزرگ می‌شود که بخشیدنشان به ضررمان تمام می‌شود! مثل پاک کنی که برای پاک کردن اشتباهات دیگران خودش سیاه می‌شود!...
saeideh
قرن‌هاست که خواب مانده‌ام اما صدای لالایی پیرزن در گوشم نمی‌پیچد...
{ آیه راد } کتاب نخوان همیشگی :)
 گفتم: دنیا پر از آدم‌هایی ست که تو را تحقیر می‌کنند و تو به اندازهٔ بزرگی این تحقیرها تنهایی! گاهی آنقدر بغض دارم انگار که دریا را در گلویم ریخته باشند گفت: مهم این است  که تو دنیا و این مردمانی را که میگویی تا چه  اندازه بیبینی! اگر می‌توانستی درک کنی که دنیا واقعاً جای کوچکی ست، هرگز از این حرف‌ها به ستوه نمی‌آمدی و این مردمی که میگویی باید آنقدر کوچک باشند که بتوانند در اینجا جا شوند!...
بهار
آیا آن‌ها واقعاً می‌توانند انسان باشند! اما فقط یک مشت دهان گشاد بودند که به طرز عجیبی دو دست و دو پا، دو چشم و دو گوش به آنها وصل بود
arta

حجم

۴۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

حجم

۴۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

قیمت:
رایگان