بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جنابِ خان | صفحه ۲۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب جنابِ خان

بریده‌هایی از کتاب جنابِ خان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۵۵ رأی
۴٫۳
(۵۵)
گذر زمان به من ثابت کرد گاهی سخت‌ترین عقیده‌ات پوچ‌ترین اندیشه‌ات می‌شود!
saeedi
به خاطر تمام شکستن‌هایم، ندیدن‌هایم، نشنیدن‌هایم و تمام فعل‌های منفی که برای تمام کسانی که واقعاً دوستم داشتند صرف کردم... به خاطر تمام اولویت‌هایی که در آخر قرارشان دادم...
S.A
بعضی‌ها به زندگیمان می‌آیند تا یادمان بیاورند کسانی را که واقعاً دوستمان دارند... بعضی‌ها باید بیایند با تمام رنج‌هایی که برایمان به همراه می‌آورند... باورکن بعضی‌ها باید بیایند تا چیزهایی را با خود ببرند... بعضی‌ها هستشان درد دارد و نیستشان خاطرات تلخ...اما بودنشان برای زمانی تنها برای زمانی لازم است! گاهی باید سرمان محکم بخورد به سنگی که بعضی‌ها سر راهمان قرار می‌دهند تا عقلمان سر جایش بیاید!
پاییز
او مدام فال می‌گرفت، برایش مهم نبود حقیقت چیست! او تنها می‌خواست حرف دلش را بشنود...
marigold
باید پای کسی پایم را لگد کند تا خواب از چشمانم بیرون بپرد...نمی‌دانم اطراف من چرا این همه خالیست! انگار تمام چیزهای اطرافم را به دنیای دیگری پرتاب کرده باشند...
marigold
نگاهم کرد و پرسید: حالت چطور است؟ …طاقت نیاوردم، اشک‌هایم پایین ریخت گفتم: میدانی بدتر از درد کشیدن چیست؟! اینکه نمی‌دانی تاوان می‌دهی یا امتحان می‌شوی... سری تکان داد و دست‌هایش را نگاه کرد... گفتم: اما من هر کاری کردم با تمام اعتقادم انجام دادم و با تمام وجودم به درست بودنش یقین داشتم اما حالا واقعاً نمی‌دانم چه کاری درست است! گذر زمان به من ثابت کرد گاهی سخت‌ترین عقیده‌ات پوچ‌ترین اندیشه‌ات می‌شود! گفتمش شک و ندانستن بدترین درد آدمی ست... گفتم: به راستی که چه قدر انسان حقیر و ناتوان است!
هدیهٔ دریا
شاید من هم می‌توانستم مهربان باشم! اگر خان‌های این شهر آنقدر خان بودند که دغدغهٔ پدر به جای حساب پس اندازش، حساب کتاب بچه‌هایش با زندگی بود، این که به بچه‌هایش بفهماند یک آدم باید در زندگی با خودش چند چند باشد... شاید من هم می‌توانستم مهربان باشم اگر این شهر زودتر به دنیا می‌رسید تا دغدغهٔ مادر به جای چه بخوریم و چه بپوشیم، به حق خوردن و به حق پوشیدن بود تا آنقدر نسبت به خوردن و پوشیدن حریص نمی‌شدیم تا می‌فهمیدیم چیزهای بسیار مهمتری از خوردن و پوشیدن وجود دارند... شاید من هم می‌توانستم مهربان باشم اگر از خانم مدیر بخشش می‌آموختم تا اخطار و تنبیه و توبیخ! کاش او می‌فهمید گاهی بخشش چه قدر می‌تواند یک آدم را متنبه کند! اما من آموخته‌ام تا کسی را توبیخ نکنی به قول او آدم نمی‌شود که نمی‌شود...
k
سال‌ها طول کشید تا به من بفهماند ... تو تنها می‌توانی مثل آنها نباشی... اما نمی‌توانی عقایدشان را عوض کنی...
k
باورت بشود دنیا آنقدر الکی ست که تو حتی نمی‌توانی تصورش را بکنی! وقتی شروعش با یک سیب باشد!...
zahravalidia
...وقتی دیگران شجاعت پذیرفتن حقیقت را ندارند تو آنقدر شجاع باش که از طرد شدن تنها قوی شدن را بیاموزی
elina
خورشید زمستان را دیده‌ای؟ می‌سوزاند اما گرمت نمی‌کند! بودن بعضی آدم‌ها هم همینطور است...همینقدر سوزان، همینقدر پوچ، همینقدر سراب...!
elina
هر چه بیشتر اوج بگیرد، سقوطش دردناک‌تر خواهد بود...
Sadaf
هرگز از تلاشت دست نکش... ماه یا گیلاس سرخ...هر کدام را به دست بیاوری، دانه‌ای زرد یا قرمز! زمین را از این اندوه خاکستری رنگ نجات می‌دهی...
Sadaf
گاهی آنقدر بغض دارم انگار که دریا را در گلویم ریخته باشند
Sadaf
از زنده‌ها باید ترسید، از مرده‌ها که کاری بر نمی‌آید...
Sadaf
گذر زمان به من ثابت کرد گاهی سخت‌ترین عقیده‌ات پوچ‌ترین اندیشه‌ات می‌شود!
Sadaf
گفتم: میدانی بدتر از درد کشیدن چیست؟! اینکه نمی‌دانی تاوان می‌دهی یا امتحان می‌شوی...
Sadaf
وقتی تمام دنیا سلاحشان را سمت تو گرفته‌اند، تو سلاحت را پایین بیاور... و تنها با لبخندی پاسخشان را بده ... بی گمان خندیدن دیوانه کننده ترین سلاح دنیاست!
Sadaf
انگار سخت‌ترین کار دنیا ماندن است، وقتی کفش‌ها را برای رفتن درست می‌کنند!
Sadaf
دستت که به درخت انار رسید، سهمت را بچین و برو... هرگز از تو راضی نخواهند شد! این مردم... حتی اگر ستاره‌ای برایشان بچینی!...
Sadaf

حجم

۴۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

حجم

۴۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

قیمت:
رایگان