بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سنگ‌کوب | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب سنگ‌کوب اثر مهناز معینی

بریده‌هایی از کتاب سنگ‌کوب

نویسنده:مهناز معینی
انتشارات:مهناز معینی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۴ رأی
۴٫۴
(۱۴)
ما خودمون یه وقتایی میشیم پله...در واقع خودمون این کارو با خودمون می کنیم به طرف اون قدر بها می دیم که به ما حاکم میشه.. این بها دادن گاهی از ترسه گاهی از عشق... نوع عشقش بدتره...اون قدرتمند میشه.. مغرور میشه و اگه یادش بره قدرتش از کجاست حتی اونی که بهش قدرت داده رو هم زیر پاش له میکنه.. چادرو از سرم ول دادم _مگه میشه امیر...که آدم اونقدر بی صفت بشه که یادش بره اونهمه عشق وبیاد طرفو له کنه؟ با دهنش هااا کرد و یه بخار خوشگل دور صورتشو گرفت _میشه آنه...از آدمیزاد بدتر از ایناشم برمیاد...آدمی که خداشو، ذاتشو فراموش میکنه...این که براش کاری نداره به مراتب راحت تره...
kamrang
شما واقعا تکه های پازل عشق بودید اما تو زمان ومکان غلط به هم رسیدید و موانع اخلاقی واجتماعی رابطه تونو طرد میکنه و شما برای همیشه باید درد بکشید چون طبیعت شما مال اون عشقه اما موانعی که خود آدما ساختند منعش میکنه اینجاست که آدم باید درد بکشه تا بمیره
kamrang
هر کدوممون کلی ماجرا داریم تو قلبامون که بهم نمی گیم فکر کن تو این سیاره...اینهمه آدم با اینهمه دنیای مخفی...و حرفای نگفته
kamrang
بیشتر وقتا با خودم فکر می کنم زندگی یعنی چی؟ اینکه هر روز از آغاز تا پایان قاطرتو برداری بری سر جاده وبیای تو ده واسه چند شاهی تا وقتی که بمیری ته ته خوشیتم یه چای کمرباریک باشه با یه زن کم توقع تر از خودت؟ تو کل عمرتم پاتو از ده کوچیک وبی امکانات بیرون نذاری؟؟ زندگی یعنی همین بالا وپایین کردن این جاده خاکی مسخره تا بمیری؟ ما دنیا اومدیم واسه این روزمرگی بی معنا وبی ارزش؟ من این زندگی با این سبک رو نمی خوام! نمی خوام مثل خان بابا زندگی کنم! یا مثل ننجون... من باید یه چیزایی دست گیرم شه از این دور باطل وتکراری...! حتما یه چیزی هست؛ "وگرنه فرق ما با قاطر خان بابا چیه؟"
kamrang
آدما روزانه جذب خیلی چیزا میشن یه فیلم یه سخنرانی یه رئیس جمهور یه جمله یه شخص و چون فرهنگ لغتی واسه احساسات اختراع نشده همیشه این احساسو اشتباه برداشت می کنند واسه همینه ما اینقدر عاشق داریم آدمایی که فکر می کنند عاشقند اما مسحورند.. مجذوبند.. تکلیفشون بااحساسشون روشن نیست و چون اسم احساسشونو نمی دونند لغت عشقو عاریه می گیرند شاید تو ده هزارتاشون یکیشون واقعا عاشق باشند...واینو گذر زمان مشخص میکنه گذر زمان توصیه شده واسه سوالات ودردای بی جواب... اگه نداشتیمش منتظر معجزه از کجا بودیم واقعا؟؟؟ عشق دیگه کجا بود...
kamrang
_خب چرا نرگس خودشو تغییر نمیده؟ _چون نرگس کمتر رو اعصابه تو چارچوب خودشو وعقایدش سعی می کنه زحمت واسه کسی درست نکنه کی سجاده اشو انداخته وسط هال وجمعش نکرده.. کی بلند بلند دعا خونده وباعث سردرد منو تو شده کی نوار عبدالباسطشو بلند کرده ونذاشته ما درسمونو بخونیم؟ اما تو یکی باید دنبالت بدوه عطراتو درشونو بذاره رژاتو از جلوی آینهٔ سرویس بهداشتی جمع کنه.. در مورد دوست پسرات یه سره اخطار بده ...سر آوردن سگ بحث کنه _دیدی گفتم همیشه مقصر منم؟ _نه به خدا نیستی منیژه _یه روزی بهت می گم اونی که بده منم یا نرگس...اگرم نگفتم خودت حواست باشه
kamrang
همهٔ ما چه اونایی که پدرومادر وخانواده حمایتشون می کنه چه اونایی که دولت چه اونایی که هیچ کس...در نهایت همشون یه جورایی بی هدفند وسردرگم فقط یه انقلاب درونیه که می تونه یاد آدم بیاره که چرا وجود داره پس نباید واسه دیگران دلسوزی کرد بیشتر از دیگران باید دلمون به حال سردرگمی خودمون بسوزه
kamrang
تا حالا شده یه گروه مورچه رو یه جا له کنی یا موقع نظافت خونه آب بگیری روشون.. با خودم فکر کردم که آره...اما روم نشد حقیقتو بگم تو چشام نگاه کرد و گفت: _تو هم یه جانی هستی آنه...! اگه از بالا نگاه کنی تمام این بچه ها از مورچه و پشه هم حقیرترند...تو داری از زاویهٔ موازی نگاه می کنی و بهشون ارزش قائلی...از بالا همه حقیرند...همه بی ارزشند...همه تلی خاکند واسه همینه که اونایی که از بالا به آدما نگاه می کنند به حسابشون نمیارند مثل هیتلر یا تمام جانیانی که در تاریخ بودند و قراره برن تو تاریخ می بینی آنه ...هممون جانی هستیم درجه ها فرق می کنه وگرنه تو بطنش بری همه جانی هستیم و نمی تونیم به خدا خرده بگیریم که چرا اون بالا نشسته وجلوی نابودی هزاران مظلوم تو جنگ وبیماری رو نمی گیره
kamrang
...تا زمانی که سعی کنی فراموشش کنی در واقع داری یادآوریش می کنی... بی تفاوت باش و بذار گوشهٔ ذهنت دست وپا بزنه یه روز صبح پا میشی می بینی تموم کرده این لاشهٔ بی جون! بالاخره یه روزی یه حرکتی یه بی توجهی اونو برای همیشه از چشمات می اندازه _به نظرت کی این اتفاق میوفته؟ _نمی دونم...واقعا نمی دونم...اما به افتادنش مطمئنم از پشت صندلیش بلند شد _خدا کنه زودتر اتفاق بیفته...خسته شدم از بازی این نقش تهوع آور... اینکه سنگی و بی تفاوت درحالیکه از درون داری شعله می کشی با خودش حرف می زد آشپزخونه رو ترک کرد بدون اینکه نگام کنه غرق دنیای خودش بود
kamrang
الان من اینجام؛ تهران! جایی که هیچ کس نمی دونه من کی هستم واز کجا اومدم و نیازی نیست بابت هیچ نگاه تلخی تنم بلرزه که نکنه داره قضاوتم میکنه اونقدرا هم که میگن غربت بد نیست وقتی که تو گذشتهٔ تلخی داری که تو شهر خودت یه تابوس، غربت یه شربت شیرینه وسط بیابون... تا چشات نیفته به چشمای گستاخ تا متهم نشی به عمل نکرده
kamrang

حجم

۲۳۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه

حجم

۲۳۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه

قیمت:
۶,۰۰۰
تومان