بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ۱۳ خاطره‌ شیرین از سربازی | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب ۱۳ خاطره‌ شیرین از سربازی اثر رضا باباخانلو

بریده‌هایی از کتاب ۱۳ خاطره‌ شیرین از سربازی

انتشارات:نشر سیزده
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۶۰ رأی
۴٫۵
(۶۰)
یکی از سخت‌ترین کارها در دورهٔ آموزشی، بعد از صبح زود بیدارشدن، مرتب‌کردن تخت‌خواب، نگهبانی‌دادن، بشین پاشو رفتن و تحمل دست‌پخت سربازهای آشپز، رژه‌رفتن است.
_SOMEONE_
می‌گویند تاریخ دو بار اتفاق می‌افتد. بار اول به‌صورت تراژدی و بار دوم کمدی.
سیّد جواد
توی فیلم‌ها، شاهرخ‌خان و ماهرخ‌خان یکی یک ضدهوایی می‌گذارند روی کول و در حال دویدن با یک آرپی‌جی یک‌دستی شلیک می‌کنند. تازه یک بازوکا را هم مثل کلت کرده‌اند توی شلوارشان. در عالم واقعی اما همین کلاشینکف که من شنیده‌ام از ژ ۳ هم ملایم‌تر است، چنان لگدی به شانه آدم می‌زنند که الاغ نزده باشد. حالا لگدپراندن به کنار. من مانده‌ام این کلاش را مگر با چی ساخته‌اند که این‌قدر سنگین است؟ خدا آن روز را نیاورد که جنگ باشد. تا بخواهی یا ابوالفضل بگویی و کلاش را بلند کنی و نوک مگسک را روی هدف تنظیم کنی، دشمن پیشروی کرده و یک کیلومتر هم ازت رد شده است.
سیّد جواد
همه مرخصی‌هایمان را لغو می‌کندن
سیّد جواد
به قول شاعر: «مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش» بالاخره همان برادری که بلندگو قورت داده بود، آمد سمت اتوبوس ما. در سایه‌روشن پروژکتورها به هیبت جلادی می‌ماند که می‌آید تا ببردمان به سمت سکوی اعدام. با چنان شدتی در را باز کرد که کل شاسی اتوبوس لرزید. فریاد زد: «خبرتون کدوم گردانین؟» کسی جرئت جواب دادن نداشت. راننده به دادمان رسید: «فکر کنم گردان امام سجادن.» کلمهٔ گردان امام سجاد (ع) انگار معجزه کرد. طرف یک‌دفعه صدایش پایین آمد و با لحن گرم و ملایمی گفت: «آقایون دکترا و مهندسا، خسته نباشید. به دورهٔ آموزشی خوش‌آمدید. پایین که اومدید، خیابون وسط پادگان رو تشریف ببرید به سمت بالا تا برسید به آخرین سوله که مقر گردانتونه. اونجا استراحت بفرمایید تا فردا برنامه‌تون اعلام بشه!» همه منتظر بودیم که یک جایی این لحن تموم بشه و برادر داد بزنه: «حتماً فکر کردین اومدین خونه خاله و منم باید این‌جوری ازتون استقبال کنم...»
ژان لاو ژان
اردوی پایان دوره اصلاً ممکن است تلفات هم داشته باشد. «شهید آقا! شهید می‌شیم!»
سیّد جواد
اصلاً کل آموزش یک طرف، اردوی پایان دوره یک طرف.
سیّد جواد
محمود فدایی توی راهرو خبردار ایستاده بود مثلاً منتظر سردار است. پوتین پایش کرده بود اما با زیرشلواری! همه‌چیز به هم ریخته بود.
سیّد جواد
قیافه‌ها مرتب و بیشتر شبیه بچه خرخون‌های دانشگاه شریف و امیرکبیر بودند. اکثراً عینکی و جاافتاده‌تر از بقیه گردان‌ها. (بعداً فهمیدم آن صف کذایی اول که به تشخیص خودم در ابتدا انتخاب کرده بودم، مربوط به سرباز فراری‌های سیکل به پایین بوده، بعدی‌ها دیپلم و درنهایت گردان ما بود که در آن مدرک لیسانس من، کمترین مدرک حساب می‌شد.) رفیق پیشنهادی شوهرعمه جان را هم در همان نگاه اول پیدا کردم که بچهٔ شیراز و پزشک از آب درآمد.
Farhan
اگر به عشق در نگاه اول اعتقادی ندارید، حتماً به دوست‌یابی دورهٔ خدمت در نگاه اول اعتقاد پیدا خواهید کرد...
سیّد جواد

حجم

۳٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۳٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان