فهمیدن آنچه نیستیم، پلهای است برای رسیدن به اینکه چه هستیم.
Golnaz Javaheri
یکبار تجربهٔ ششصد ساعتهٔ یک بیمار را با درمانگری دیگر بررسی میکردم. وقتی به او گفتم مهمترین اتفاقی را که در درمانش افتاده بود، بازگو کند، او لحظهای را توصیف کرد که به خاطر احساساتش نسبت به مادرش شدیداً پریشان شده بود. علیرغم احساسات مثبت و قویای که نسبت به مادرش داشت، آرزوی مرگ او را داشت ـ خانهای بزرگ برای او به ارث میرسید. تحلیلگرش تنها نظری ساده داده بود مبنی بر اینکه «ظاهراً ما این طور ساخته شدهایم.» این بیان ساده به نحو چشمگیری بیمار را راحت کرد و علاوه بر این، او را قادر ساخت تا دلسردیاش را عمیقاً کندوکاو کند.
احسان رضاپور
بسیاری از بیماران، به دلیل انزوای بیش از حد اجتماعیشان، از حس منحصر به فرد بودن تشدیدشدهای برخوردارند. مشکلات میانفردیشان جلوی امکان صمیمیت عمیق را میگیرد. آنها در زندگی روزمره نه چیزی از تجارب و احساسات مشابه دیگران یاد میگیرند و نه از فرصت اطمینان به دیگران و در نهایت معتبر شدن و پذیرفته شدن توسط آنها سود میبرند.
در گروهدرمانی، به ویژه در مراحل اولیهٔ آن، عدم تصدیق منحصر به فرد بودن بیمار منبعی قدرتمند برای رهایی است.
احسان رضاپور
درمانگر یک فرضیهٔ «انگار که» درست میکند: «طوری رفتار میکنی انگار که احساس میکنی اگر تغییر کنی، اتفاقی بسیار خطرناک برایت میافتد.» درمانگر به بیمار کمک میکند تا ماهیت این خطر تصورشده را توضیح دهد و بعد از آن، از راههای مختلف، شروع میکند به سمزدایی و انکار واقعیت این خطر.
soheila ahmadi