بریدههایی از کتاب تمام چیزهایی که پسر کوچولوی من باید دربارهی دنیا بداند
۳٫۲
(۵۶)
هیچوقت مهربانی را با ضعف اشتباه نگیر.
(:Ne´gar:)
همراهِ «پدر شدن» هیچ دفترچهٔ راهنمایی وجود نداشت
Mesoul
هرگز اجازه نده آن کسی شرایط مردانگی را به تو دیکته کند که باور دارد مردانگی با تمایلات جنسی در ارتباط است.
Mesoul
در تمام عمرم، تابهحال به هیچ منویی از این دید نگاه نکردهام که کدام غذا خوشمزهترین است. همیشه به این فکر کردهام که حجم کدام غذا از همه بیشتر است
نازبانو
این لطف را در حقم بکن و با من فرق داشته باش. دهانت را هیچوقت نبند. هیچوقت کنار نایست. نگاهت را برنگردان. متقابلاً کتک نزن، فقط چون میتوانی. هیچوقت مهربانی را با ضعف اشتباه نگیر. هرگز آدمی نباش که در یک شرکت تبلیغاتی با پنجرههای پانوراما بایستد و معتقد باشد «خیلی مهربان» نوعی اهانت است.
نازبانو
اگر بهنظرت سختگیر میآیم، یا باعث خجالتت هستم، اگر عادل نیستم، آن وقت از تو میخواهم به آن روز فکر کنی: روزی که به من نمیگفتی سویچ لعنتیام را کجا پنهان کردهای.
و لطفاً به یاد بیاور که خودت شروع کردی!
fatemeh
وقتی بزرگتر شدی، برایت ماجرای اولین مدفوعت را تعریف خواهم کرد. مدفوع نخستین. تمام نوزادان در اولین روزی که بهدنیا میآیند، این کار را میکنند. این مدفوع سیاه پَرکلاغی است. انگار خود شیطان مدفوع کرده باشد، و این شوخی نیست.
سیّد جواد
بعضی روزها فکر میکنم یک نفر تمام قاصدکهای موجود در دنیا را فوت کرده، فقط برای اینکه داشتن تو را آرزو کند.
Azar
او کسی بود که وقتی به دفتر کارش زنگ زدم و به او گفتم که توانستهام برای اولینبار تنها وارد وان حمام شوم، طوری شادی کرد که انگار من در مسابقهٔ فینال جامجهانی، گل سرنوشتساز را به ثمر رساندهام.
نازبانو
بله، بابا میبیند که در جستوجوی زرافهٔ پلاستیکیات هستی. بابا میداند که تو عاشق آن هستی. همان که وقتی دکمهٔ پشتش را فشار میدهی، میتواند بامزه برقصد و همزمان «Oh my darling» را بخواند؛ آزاردهنده و بلند. یا هربار که آدم آن را با پا لمس کند. مثل همین یک ربع پیش که تازه موفق شده بودم تو را پس از هفت ساعت مبارزهٔ نفسگیر در رشتهٔ هنرهای ترکیبی رزمی در آپارتمان لعنتیمان برای خواب به تختخوابت ببرم و فقط میخواستم چراغ را خاموش کنم و از اتاقنشیمن به اتاقخواب بروم. و این آشغال روی زمین بود. و من روی آن سکندری خوردم. و تو با بلندشدن صدای موسیقی از خواب بیدار شدی، در تختخواب صاف نشستی و فریاد کشیدی: «رافه!!!»
بابا میداند که تو زرافه را دوست داری.
نازبانو
نها چیزی که درست به خاطر دارم این است که سارقان، تمام مردمی را که در محل حضور داشتند، مجبور کردند روی زمین دراز بکشند و موبایلها و ساعتهای مچیمان را از ما ربودند. و من ساعتم را تازه چند هفته پیش به مناسبت عید کریسمس از مادرت هدیه گرفته بودم.
تازه چند هفته بود که زندگی مشترکمان را شروع کرده بودیم. یادم میآید وقتی گلوله شلیک شد، با خودم فکر کردم، شاید دیگر هرگز او را نبینم. و بعد به یاد حرف پدرم افتادم که وقتی بچه بودم و کارهای احمقانهای میکردم، همیشه میگفت:
«لعنت، فردریک، چرا همیشه برای تو چنین اتفاقی میافته؟»
و بعد چند ثانیهای با این فکر سپری شد که اگر مادرت را ببینم، حتماً خیلی عصبانی خواهد شد که آدم حتی نمیتواند به من یک ساعت هدیه دهد، بدون اینکه گلوله نخورم. داشتن زندگی مشترک با من، کار چندان سادهای نیست.
ژان لاو ژان
وقتی در پارک تفریحی گرونا لوند در صف میایستم، بهشدت ترش میکنم. چون فروشندهٔ فروشگاه اسکیتبرد را «آقا» خطاب میکنم. چون در مغزم فرونمیرود که تو ژیمناستیک را به فوتبال ترجیح میدهی. چون فراموش میکنم درِ حمام را ببندم.
برای مسافرتهای چارتری. برای کلاه کابوی، و برای نوشتهای که روی تیشرتم است: «مردان واقعی بالای نود کیلو وزن دارند.» برای سخنرانیام هنگام جشن دریافت مدرک دیپلمت.
برای تمام شبهایی که گیجم و چندبار جوک «دو دیوانه در یک قایق» را تعریف میکنم.
برای تمام اینها از تو عذرخواهی میکنم.
ولی اگر ترجیح میدهی از من متنفر باشی، آن وقت مایلم به یاد بیاوری که تو همیشه برای من پسر شیرین یکسالهام باقی خواهی ماند؛ پسری که لخت در راهرو ایستاده بود و درحالیکه شیر پارچهایاش را با خوشحالی در آغوش گرفته بود، بیدندان و به پهنای صورت میخندید.
ژان لاو ژان
وقتی کارم تمام میشود و مثل جنگجویی که از میدان نبرد بازمیگردد، از حمام بیرون میآیم، وقتی پس از زدوخوردهای فضایی، که تمیز کردن حمام و توالت بیشباهت به آن نیست، به موطنم برمیگردم، آن وقت مادرت را در اتاقنشیمن میبینم. زنی را که برای من زندگی میکند و برای من میمیرد. آن وقت او نگاهی به من میاندازد و میگوید: «که اینطور! پس در تمام این سه ساعت و نیم داشتی دوش میگرفتی، و من کل آپارتمان رو به تنهایی تمیز کردم! فکر نمیکنی آدم منصفی نیستی، فردریک!؟»
نازبانو
با خودتان فکر میکنید: «اگه این آشغال رو نخرم، پدر بدی هستم؟»
و فروشنده نیشخند میزند و به شانهٔ طرف میکوبد و میگوید: «مگه میشه روی امنیت یه بچه قیمت گذاشت؟ هان؟» آن وقت خنده از لبان آدم محو میشود، چون معلوم است که میشود! ششصدوپنجاهونه کرون، قیمتی که روی آن است. بعد آدم این آشغال را میخرد. چون نمیخواهد پدر بدی باشد!
نازبانو
ولی حالا صادقانه بگو، تو داخل استخر توپ جیش کردی، درست است؟
عجب گندی!
سیّد جواد
من از دست آن شخص که روی خودروام خط انداخته، عصبانی نیستم. خودرو فقط یک شیء است.
و اشیا هرگز اجازه ندارند مهمتر از انسانها باشند.
fariba
تو بزرگ خواهی شد. به مدرسه خواهی رفت، به خانه باز خواهی گشت و اعلام خواهی کرد که دیگر نمیخواهی درس بخوانی، چون میخواهی از حالا «روی گروه موسیقیت تمرکز کنی». یا قصد داری یک رستوران افتتاح کنی. یا یک مغازهٔ فروش وسایل موجسواری در تایلند. اجازه میدهی روی ابرویت چیزی پیرسینگ کنند، یا روی بازویت یک اژدها خالکوبی کنند و شروع میکنی به خواندن کتابهای فلسفی کاربردی. و این چیز خوبی است.
ایرادی ندارد اگر در دوران جوانی رفتار احمقانهای داشته باشی. این کار جوانان است.
zeinab
اگر مرا روی کفهٔ ترازو بگذاری و دو نفر مثل مادرت را روی کفهٔ دیگر، باز هم کفهٔ من پایینتر است. من لخلخکنان و دستدرجیب در راه زندگی قدم میزنم، مادرت رقصکنان. واقعاً هیچچیز به ذهنم خطور نمیکند که به جز پایکوبی کردن، چه کار دیگری را با چنین علاقهای انجام میدهد، آن وقت من هنوز از ریتم یک ساعت مچی هم سر درنمیآورم.
نازبانو
بهنظر میآید که دنیای ما منجمله پر باشد از بدیهای غیرقابلدرک، باورنکردنی، غیرقابلاندازهگیری و بسیار تلخ. خشونت و بیعدالتی و حرص و خشمِ کور.
ولی در ضمن پر است از چیزهای دیگر. لحظات کوتاه. دوستی بین بیگانگان. عشق در نگاه اول. وفاداری و دوستی. وقتی یک نفر در یک بعدازظهر یکشنبه دستت را میگیرد. آشتی بین دو برادر. قهرمانانی که از جا برمیخیزند، وقتی هیچکس جرئت انجام این کار را ندارد. مرد پنجاه و شش هفتسالهای که پشت ساب نشسته و در اتوبان E۴، وقتی میخواهی از باند کنار جاده وارد اتوبان اصلی شوی، حق تقدم را به تو میدهد. شبهای تابستانی. خندهٔ کودکان. کیک پنیر.
و تنها کاری که میتوانی انجام دهی، این است که تصمیم بگیری در کدام سمت بایستی. بخواهی از کدام گروه حمایت کنی.
نازبانو
تنها چیزی که من بهتر از او میتوانم، این است که کمخوابی را بهتر تحمل میکنم. حالا متوجه میشوی؟ اگر من خسته باشم، جای پارک را اشتباه میگیرم، ولی اگر او خسته باشد، محل کارش را. وقتی شب طاقتفرسایی را پشتسر گذاشته باشم، او پنیر را صبح در فریزر پیدا میکند. وقتی او شب طاقتفرسایی را پشتسر گذاشته باشد، من یخچال را در زیرزمین پیدا میکنم. او واقعاً کارهای دیگر را بهتر انجام میدهد، ولی وقتی تو بهدنیا آمدی، متوجه شدیم که کارکرد من در این یک مورد بهتر از او است. ولی این تنها نقطهٔ قوت من بود.
پس من و تو باید در اینمورد به او کمک کنیم. با توجه به تمام زحماتی که در طول روز برای ما میکشد، باید اجازه دهیم شبها بخوابد، تا بتواند بعد از بیدار شدن، صبح یکشنبهٔ ما باشد.
نازبانو
حجم
۱۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۴,۳۰۰۳۰%
تومان