خاطرم هست به ستارهها خیره شده بودم، حس میکردم که در عمق بینهایتشان گمشدهام و زمین بهآرامی دور سرم درست مثل عرشهٔ یک کشتی، در حال چرخیدن است.
آسمان
او خودش است و تغییری نخواهد کرد. تو نمیتوانی مردم را از چیزی که هستند تغییر دهی.
Fatemeh Ka
«فقط یکدقیقه صبر کن کلارک.»
در صندلیام چرخیدم. صورت ویل در تاریکی بود و نمیتوانستم آن را خوب ببینم.
«فقط صبر کن. فقط یکدقیقه.»
حالت خوبه؟ نگاهم پایینتر آمد و به صندلیاش نگاه کردم، ترسیده بودم که حتماً کاری را اشتباه انجام دادهام و جایی از بدنش در صندلی فشرده یا گیرکرده باشد.
«من حالم خوبه. فقط...»
میتوانستم ببینم که رنگ گردنش به نسبت کتوشلوار تیرهاش کاملاً تغییر کرده است.
«الآن نمیخواهم بروم داخل. فقط میخواهم همینجا بنشینم و مجبور نباشم فکر کنم که ...» آب دهانش را قورت داد.
حتی در آن تاریکی هم مشخص بود که خیلی دارد به خودش فشار میآورد.
«من فقط...فقط میخواهم حس مردی را داشته باشم که در یک کنسرت شرکت کرده و یک دختر قرمزپوش هم همراهش بوده. حداقل برای چند دقیقه دیگر.»
دستگیره در را ول کردم.
«حتماً.»
*m*
تو مرا خوشبخت میکنی، حتی در بدترین وضعیت. من ترجیح میدهم با تو باشم حتی با تویی که فکر میکنی نابود شدهای تا اینکه با کس دیگری در این دنیا.
آسمان
منظورم این است که جسورانه زندگی کن. خودت را به جلو هل بده. راکد نباش.
حلماء
یک دوست اگر در خودش عشق داشته باشد هنوز هم میتواند حس کند که میتواند راهش را ادامه دهد. ولی بدون عشق، ممکن است هزاران بار غرق شود.
Fatemeh Ka
او خیلی آرام گفت: «بله شدم. بله عاشق شدم.»
همینکه متوجه شدم چی گفتم آرزو کردم که ایکاش نگفته بودم.
Rara,the real snowwhite
«کلاً زندگی زرده و تو فقط باید ازش لذت ببری!»
Sina
«من هرگز و هرگز در مورد گذشته و کارهایی که کردهام پشیمان نخواهم بود. چون وقتی انسان گرفتار چنین مشکلاتی میشود، خاطرات تنها چیزهایی هستند که میتوانی به آنها فکر کنی.»
Hossein shiravand
برگ برنده با او بود چراکه دیگر هیچچیز برای از دست دادن نداشت،
Hossein shiravand