هیچچیز دیگری اینقدر که تو مرا خوشحال میکنی خوشحال نمیکند.
-Dny.͜.
(من به این عقیده رسیده بودم که خداوند، خدای مهربان، درد و رنجهای ما را میفهمد و گناهان ما را میبخشد.)
-Dny.͜.
نمیدانستم که موسیقی میتواند چیزهایی را در درون انسان باز کند و انسان را به جایی ببرد که حتی آهنگسازش هم تصورش را نمیکرده است.
-Dny.͜.
تو تنها چیزی هستی که باعث میشوی بخواهم هرروز صبح بیدار شوم.»
-Dny.͜.
ترینا آرام گفت «اگر فکر کردی که از این به بعد با اون لیست احمقانهات کمکت میکنم کور خواندهای.»
«خیلی خب. من اصلاً به کمکت احتیاج ندارم مفتخور.» این را گفتم و مجلهٔ رادیو تایمز را که بابا به طرفم پرت کرد جاخالی دادم.
-Dny.͜.
میگویند وقتی کسی به سنوسال خاصی میرسد به گل و گیاه علاقهمند میشود، فکر کنم این حقیقت داشته باشد. احتمالاً این مطلب به چرخهٔ عظیم زندگی ربط دارد. رشد دوبارهٔ گیاهان بعد از زمستانی غمبار چیزی شبیه معجزه است، نوعی لذت در تفاوتی که هرسال وجود دارد، راهی که طبیعت برای نشان دادن بخشهای متفاوتی از باغ در بهترین شکلش انتخاب میکند.
Rara,the real snowwhite
موسیقی باعث میشد که تصوراتم بهجاهای غیرقابلباوری برود
-Dny.͜.
اما اگر واقعاً عاشق کسی هستی وظیفه داری که پیشش بمانی؟ به او کمک کنی تا از افسردگی و غم عبور کند؟ در بیماری یا سلامتی، در همهٔ شرایط؟
aseman
«مطمئنی چیزی نمیخواهی برایت بیاورم عزیزم؟» مامان در کنارم با یک فنجان چای ایستاده بود. هیچچیزی در خانهٔ ما نبود که نشود با یک لیوان چای حلوفصلش کرد.
-Dny.͜.
بابا میگوید چهرهٔ متفکرانهٔ من وقتی نمایان میشود که میخواهم به دستشویی بروم.
-Dny.͜.