لئوناردو در رسالهاش نوشت: «انسان مخرب تمام مخلوقات است.» و امروزه بیش از هر زمان دیگری در تاریخ طویل کره ما، این فکر قدیمی درست به نظر میآید و دارای نوعی واقعیت تراژیک روز است.
باران
تو در جستجوی نور بودی اما سوختن را یافتی.
باران
قو، در سکوتی عظیم، ترانه سر داد.
باران
شیر در قفس بود. برایش برهای آوردند تا بخورد.
خُب. چه چیز لذیذتر و بهتر از یک بره مطیع و کوچولو.
اما بره ما از شیر نترسید و انگار که شیر، مادرش باشد، به آرامی به طرف شیر رفت. شیر که از اینهمه صفا و سادگی برّه دلش به رحم آمده بود، پنجههایش را بست و ترجیح داد گرسنه بماند تا اینکه برّه کوچولو را به دندان کشد.
Abolfazl
«بدی مکن تا مبادا خوبها از تو کناره بگیرند و تنها و بیکس بمانی.»
باران
«خلق را تقلیدشان بر باد داد.»
باران
«آدمهای تنپرور هم مانند این تیغ هستند، به جای اینکه به کارشان مشغول باشند، بیحرکت میمانند، شکلشان را از دست میدهند و لطافتشان از بین میرود. زنگار میبندند؛ زنگاری که جهل و تنبلی نام دارد.»
باران
«برای دام گستر راه فراری وجود ندارد. عاقبت در دام خودش گرفتار میشود.»
باران