بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب راز گل سرخ؛ ترجمه شعر شاعران جهان | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب راز گل سرخ؛ ترجمه شعر شاعران جهان

بریده‌هایی از کتاب راز گل سرخ؛ ترجمه شعر شاعران جهان

انتشارات:انتشارات پلک
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۴ رأی
۳٫۵
(۴)
و زمستان غم خود را همچون برف بر گورِ برگهای پاییزی فرو می‌بارد. اما زمین جانِ دوباره می‌گیرد و تقدیر تو از آنها جدا نیست. پس همچنان در سیاحت باش، و اگرچه شاد و خرسند نیستی، هرگز نومید و دلشکسته نیز مباش
িមተєကє .నមժមተ
آن هنگام که روز به پایان می‌رسد، مادر مهربان کودکش را به اتاق خواب می‌برد. کودک، با حسی آمیخته با میل و بی میلی، اسباب بازیهای شکسته‌اش را رها می‌کند، اما هنوز از اتاقش به آنها می‌نگرد. از وعده‌های داشتن اسباب بازیهای بهتری که شاید از داشتن آنها خشنود و راضی نشود در دلش آرام و قراری نیست. طبیعت نیز با ما اینچنین رفتار می‌کند اسباب بازیهای ما را یک به یک می‌گیرد و چنان با مهربانی ما را به خواب فرا می‌خواند که ندانیم میل ما به رفتن است یا که ماندن.
িមተєကє .నមժមተ
در بدترینِ ما آنقدر خوبی است و در بهترینِ ما آنقدر بدی، که هیچ یک از ما را نشاید که از دیگران عیب جوییم.
p.mi
تاج من در قلبم جای دارد نه بر سرم؛ الماس و سنگی قیمتی آن را نیاراسته است، و از دیده‌ها نهان است: تاج من خرسندی من است؛ که کمتر پادشاهی را از آن بهره‌ای است.
علی
خرسندی تاج من در قلبم جای دارد نه بر سرم؛ الماس و سنگی قیمتی آن را نیاراسته است، و از دیده‌ها نهان است: تاج من خرسندی من است؛ که کمتر پادشاهی را از آن بهره‌ای است.
غریبه
زندگیِ من سرد و تاریک و غم آلود است؛ باران می‌بارد و باد هرگز از وزیدن نمی‌ایستد؛ افکار من همچنان بر گذشته‌ی پوسیده چنگ می‌زند، اما امیدهای جوانی با وزش هر باد فرو می‌ریزند، و روزها تاریک و غم آلودند.
min
من فکر می‌کنم هرگز نبوده دست من این سان بزرگ و شاد:   احساس می‌کنم در چشم من به ‌آبشر اشک سرخ‌گون خورشید بی‌غروب سرودی کشد نفس؛
িមተєကє .నមժមተ
جنونِ بسیار، مینوی‌ترین خرد است در نزد صاحب نظران و خردِ بسیار، خود جنونی است محض. در اینجا نیز همچنان اکثریت است که حکم می‌راند. گر تایید کنی- تو را از عاقلان خوانند گر تردید کنی- از تو بس در هراس آیند و بی درنگ به زنجیرت کشند.
িមተєကє .నមժមተ
اگرچه عمر فانی‌ات بگذشته، اما شیرین است این اندیشه که چون تویی در جهان زیسته.   و روحی چنان آسمانی در پیکری به زیبایی فرشتگان، با قلب مهربان تو پیوند خورده و روزگاری کره‌ی حقیر خاکی ما را شادی بخشیده است.
িមተєကє .నមժមተ
هیچ چیز را نتوان از آنِ خود دانست مگر مرگ را و آن قطعه‌ی کوچک از زمین بی حاصل که استخوان‌های ما را در خود خواهد گرفت.
p.mi
ما را پس از خوابی کوتاه بُوَد جاودانه بیداری، و دگر مرگی نخواهد بود؛ ای مرگ، و تو می‌میری!
آفتاب
در بدترینِ ما آنقدر خوبی است و در بهترینِ ما آنقدر بدی، که هیچ یک از ما را نشاید که از دیگران عیب جوییم.
آفتاب
راز عشق هرگز به معشوق راز عشق خود مگوی آن عشق می‌پاید که ناگفته بماند؛ زیرا نسیم لطیف و ملایم خاموش و ناپیدا گذر می‌نماید.   من عشق خود را به او باز گفتم، و گفتم به او آنچه در دل نهفته بودم، و او سرد و لرزان، ترسان و پریشان دریغا! رهایم کرد و برفت.   دیری نپایید که مسافری از راه رسید خاموش و ناپیدا: به آهی او را برگرفت و برد.
نغمه میلانی
ویلیام شکسپیر خرسندی تاج من در قلبم جای دارد نه بر سرم؛ الماس و سنگی قیمتی آن را نیاراسته است، و از دیده‌ها نهان است: تاج من خرسندی من است؛ که کمتر پادشاهی را از آن بهره‌ای است.
نغمه میلانی
حسرت همیشگی حرفهای ما هنوز ناتمام: تا نگاه می‌کنی وقت رفتن است! باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آن که باخبر شوی لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌شود ....آی! ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می‌شود!
نغمه میلانی
تو را می‌خواهم ای دیرینه دل خواه که با ناز گل رؤیا شکفتی به هر زیبا که دل بستم تو بودی که خود را در رخ او می‌نهفتی.
نغمه میلانی
شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز باری چراست؟ بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من چو شیرینی از من بدر می‌رود چو فرهادم آتش به سر می‌رود همی گفت و هر لحظه سیلاب درد فرو می‌دویدش به رخسار زرد که ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارای ایست تو بگریزی از پیشِ یک شعله خام من استاده‌ام تا بسوزم تمام تو را آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بین که از پای تا سر بسوخت ...
نغمه میلانی
تا گم نکنیم خویش را، و جمله جهان را؛ خود را نیابیم، و ندانیم کجاییم.
حیران
تاج من در قلبم جای دارد نه بر سرم؛ الماس و سنگی قیمتی آن را نیاراسته است، و از دیده‌ها نهان است: تاج من خرسندی من است؛ که کمتر پادشاهی را از آن بهره‌ای است.
غریو دیو توفان
با یادِ عشقِ شیرین تو چنان شوری به من دست می‌دهد، که از سودای حال خویش با پادشاهان عار دارم.
علی

حجم

۱۰۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

حجم

۱۰۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد